Part 59

94 20 16
                                    

♠جاسوس♠

.・✫・゜・。.

پارت 59

درحال خندیدن بودن که ییبو چشمش به لوسی خورد که کنار یانگ نشسته بود و انگار مست بود...

با دیدن لوسی کمی ترسید و خنده از روی لباش محو شد و با اخم به لوسی نگاه میکرد...

جان که متوجه ییبو شد نگاهشو دنبال کرد و به لوسی رسید...

یه بشکن جلوی صورت ییبو زد:کجایی؟؟به کی نگاه میکنی؟..

ییبو:اون دختره...

ییشینگ سمت دختری رفت که ییبو اشاره کرد..

جان:اون لوسیه دوست دختر یانگ...

ییبو: چند وقته باهم رابطه دارن؟...

جان:اوووو خیلی وقته..چندسااله..چه طور؟ببینم چشمت گرفتش؟..

ییبو: خفه...من باید برم یه کاری دارم باس انجام بدم...و سریع اون مکان رو ترک کرد..جان و ییشینگ دنبالش رفتن..وسط حیاط جان دست ییبورو گرفت:چت شد تو؟ چرا هرچی صدات میزنم نمیمونی..

ییشینگ:یوبین اتفاقی افتاده؟..

ییبو:نه چیزی نشده گفتم که کار دارم....

جان:ببینم نکنه با لوسی قبلا؟اره؟موضوع شکست عشقیه؟..

ییبو به جان خیره شده بود..از اون نگاه هایی که داری کصشر میگی...

جان:خیلی خوب بابا چرا همچین نگاه میکنی بیا منو بخور...

ییبو :هووووف..من رفتم...

جان:هی هی وایسا..حداقل بزار یانگ ببینتت بعد برو..بزن و بکوب دیگه الان تموم میشه...

ییبو:میبینمت...

گوشی جان زنگ میخوره:بیا خود عنشه... چی بگم بهش حالا؟..

ییبو:تو برو بگو بین بعدا میاد...و بدون حرف دیگه ای سمت خروجی میره..ییشینگ هم دنبالش...

جان:تو کجا؟..

ییشینگ:برم ببینم میتونم بفهمم چشه..تو برو داخل سعی میکنم برش گردونم...

جان:اما اخه..

ییشینگ:برووو ...

جان رو سمت ورودی هل میده و خودشم دنبال ییبو میره......

ییبو سوار اژانس شد که ییشینگ هم کنارش نشست...کمی که دور شدن ..

ییشینگ:معلوم هست یهو...

ییبو وسط حرف ییشینگ انگشتشو جلوی دهنش به معنی هیس میگیره و به راننده اشاره میکنه..

ییشینگ هم سکوت کرد...جلوی یه کافی شاپ نگه میداره..هردو وارد میشن و دوتا قهوه سفارش میدن...

ییشینگ: ییبو چیشد؟چرا یهو زدی بیرون..

ییبو:اون دختره..اون منو میشناسه...

▪︎Spy▪︎Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang