پلان پنجم 🎬 :
------اتاق کوآن گا ، قلمرو منه------
و ییبو که از دیدن پوست شکلاتی رنگ گردنش و نیپلهای تیره ی وسوسه برانگیزش دیوونه شده بود، سرشو پایین برد تا تمام اون پوست بکر و دست نخورده رو مارک کنه و همزمان غرید: واسم مهم نیست، چون من همیشه تاپم عزیزم !
و همزمان لباشو روی پوست حساس گردنش گذاشت و عمیق بوسیدش،جان از حس تازه و عجیبی که میگرفت، غرق لذت شد و آه کشید !#هشدار_اسمات😈
ییبو دستشو همزمان روی تن داغش حرکت داد و
سینه ی تختشو نوازش کرد و یکی از نیپلهاشو به بازی گرفت و ناله ی پر از لذتشو با تمام وجود بلعید!
جان هم در پیچشی مداوم ، دستشو بالا آورد و دور گردن ییبو پیچید و اونو با قدرت پایین کشید و با تماس تنش با پوست داغ تن ییبو قوسی به کمرش داد تا بیشتر از قبل حسش کنه!
ییبو کمکش کرد تا بچرخه، به پهلو کنارش دراز کشید و همزمان که پوستشو میبوسید و ذره به ذره ی تنشو مزه میکرد، از نوازشای متقابلش غرق لذت میشد و آه میکشید!
به آرامی انگشتای بزرگشو به پایین حرکت داد و
وی لاین جذابشو لمس کرد و همونطور که زیپ شلوار جینشو باز میکرد، دوباره لباشو به بازی گرفت و همزمان کمکش کرد تا لخت بشه!
بلافاصله خودشو عقب کشید و شلوار و لباس زیر خودشم درآورد و دوباره پشت سرش روی تختخواب دراز کشید و با صدای بمش زیر گوشش لب زد: میدونی اولین بار کی نیمه لخت دیدمت؟!و با سکوت معنادار جان ، لبشو به لاله ی گوشش رسوند و لیسش زد و ادامه داد: درسته، همون شبی که از حموم بیرون اومده بودی و تنپوش حمومت تنت بود ....
دستشو به آرامی روی گودی کمرش کشید و با لحنی پر از شهوت ادامه داد:
کمربندتو محکم بسته بودی و وقتی چرخیدی تا برگردی توی اتاقت ...
این باسن لعنتیتتت...و با انگشتاش همزمان چنگی به باسنش زد که باعث شد جان بلند ناله کنه و با نیشخند ادامه داد:
آره .... همینهههه....
بلند ناله کن عزیزم !
اون شبم خیلی دلم میخواست بپرم روت و...همزمان انگشتشو روی ورودی تنگش کشید و با پرش یهویی تنش، به آرامی دم گوشش لب زد: هییییسسس....
چیزی نیست ...
فقط میخوام لمست کنم ...
میخوام توام حسش کنی ....
امشب کاریت ندارم ، اوکی ؟!
و جان که همزمان از حرفها و لمسهای تحریک برانگیزش میلرزید و به خلسه ای لذت بخش
فرو رفته بود، سرشو به آرامی تکون داد!ییبو دوباره لبشو به پوست گردنش رسوند و پشت گردنشو بوسید و ادامه داد:
داشتم دیوونه میشدم ، میخواستم بهت بگم من گی ام تا دیگه اونجوری جلوی من نچرخی ، اما ....
یهو به فکرم رسید که بد نیست گاهی اونجوری ببینمت....
YOU ARE READING
My bold roommate
FanfictionMy bold roommate تمام شده📗📕 یه داستان کوتاه دانشجویی یه عاشقانه ی شیرین درام، بی ال ییبو تاپ *هپی اندینگ*