[ 𝑁𝑜𝑡𝑒 23 ]

941 215 66
                                    

ماشینش رو روشن کرد و به سمت مدرسه‌ی فلیکس روند. این که قرار بود بره دنبالش حس خوبی رو بهش القا میکرد که باعث میشد توی طول رانندگی، لبخند محوی روی لب‌هاش نشسته باشه.
جلوی مدرسه‌ش رسید و پارک کرد. بعد ازینکه صورتش رو از توی آینه ی ماشین چک کرد و از مناسب بودن حالت موهاش مطمئن شد، از ماشین پیاده شد و به بدنه‌ش تکیه داد تا بتونه پسرکش رو ببینه‌. دانش آموزها همراه لباس فرمشون گروه گروه بیرون میومدن و چشم‌های تیز هیونجین به سرعت درحال کنکاش واسه‌ی پیدا کردن پسرک دلبندش بود و بعد گذر دقایقی، اون رو همراه با دوستش دید.

لبخندی زد و کمی قامتش رو صاف کرد. دست‌هاش رو توی جیبش فرستاد و جوری ایستاد که پسرکش بتونه به خوبی ببینتش و همین اتفاق هم افتاد!

فلیکس با دیدن هیونجینی که کنار ماشینش ایستاده بود و بهش لبخند میزد، قلبش لرزید و گونه‌هاش سرخ شد. قبلا هم پیش اومده بود که هیونجین دنبالش بیاد اما این‌بار براش با همیشه فرق میکرد چون حالا هیونجین فقط دوستش نبود، دوست پسرش بود و این باعث میشد فلیکس از اعماق وجودش خوشحال بشه.

- باز که این پسر خوشتیپه اومده دنبالت!

چانگبین با ارنجش به فلیکس زد و بدون اینکه لحظه ای نگاهش رو از ماشین مدل بالای هیونجین بگیره، گفت اما فلیکس اونقدر محو دیدن چشم‌های دوست پسرش شده بود که به خوبی صدای دوستش رو نمیشنید.

- باید برم بین. روز خوبی داشته باشی!

فلیکس گفت و قدمهاش رو به سمت ماشین تند تر کرد اما با فریادی که جانگبین زد، سمتش برگشت.

- هی هی واستا قرار شد بهم بگی که امروز وقت داری یا نه!

- عام؛ نمیدونم بینی. تا بعد از ظهر بهت اطلاع میدم!

بدون اینکه منتظر واکنشی از سمت چانگبین بمونه بمونه، به سرعت ازش خداحافظی کرد و به سمت هیونجین دوید. نمیتونست بپره و لب‌هاش رو بچشه و یا حتی بغلش کنه چون قطعا شایعات ناجوری واسش توی مدرسه درست میکردن و نمیخواست حالا که سال آخره، توی مدرسه و روابط دوستانش اختلالی ایجاد شه... پس فقط به زدن لبخند درخشانی بسنده کرد و با خوشحالی بهش سلام داد.

- سلام

- سلام عزیزم. حالت خوبه؟ مدرسه خوب بود؟

- اینجوری که میپرسی حس میکنم پدرم مقابلم ایستاده! همه چی خوب بود منم خوبم... تو اینجا چیکار میکنی؟

هیونجین دستی لای موهاش کشید. کمی از این که نمیتونست بین اون جمعیت پیشونی دلبندش رو ببوسه کلافه بود اما چاره‌ای جز تحمل نداشت.

- اومدم دنبالت بریم کافه. یکم هم حرف بزنیم. نظرت چیه؟!

- من کاملا پایه ام. اصلا، مگه میشه نظرم منفی باشه؟

𝑯𝒂𝒓𝒎𝒐𝒏𝒊𝒐𝒖𝒔[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Onde histórias criam vida. Descubra agora