چیونگ گرفته جواب داد
چیونگ:البته که لایق وانگ ییبوی دیوونه هستن،اما به اینم فکر کن جان و جیانگ یه گوشه ای از این شهر منتظر ما دونفرن...
نفس عمیقی که ییبو گرفت نشون دهنده ی تاثیر گذار بودنه،حرفای چیونگ بود...
+بگو چی تو ذهنته...
چیونگ:عملا هیچی!!من...با صدای گوشیش حرفش رو نصفه گذاشت و با زدن روی دکمه ی اسپیکر اتصال رو وصل کرد.
چیونگ:چی فهمیدی؟؟
فرد پشت خط با صدای اروم،طوری که انگار میخواست کسی صداش رو نشنوه جواب داد:
اوک نیوی واقعی توی این هتل نیست!
ابروهای چیونگ بهم نزدیک شدن
چیونگ:مطمئنی؟؟
فرد پشت خط:اره! وقتی برای اتاق سرویس بردم فرد با دخترای نیمه برهنه اطرافشو پر کرد و نزاشت صورتشو ببینم،بعدش هم که داشتم از اتاق خارج میشدم با یه نگاه کلی فهمیدم محافظای اصلی توی هتل نیستن!
چیونگ زیر لب غریدچیونگ:پس چرا بقیه افراد اینو نفهمیدن؟؟
فرد پشت خط:نمیدونم!!منم چیز هایی که فهمیدم و گفتم...خودت تصمیم بگیر میخوای چیکار کنی.
و بلافاصله تلفن رو قطع کرد.
ییبو با ابروهایی درهم سوالی به چیونگ نگاه کرد...
چیونگ:نفوذیی بود که توی هتل گذاشتم...و خودت شنیدی چی گفت.
+اگه حرفش درست باشه یعنی نصف افرادمون دروغ گفتن...
چیونگ:یا اینکه گول خوردن.
ییبو اخمی از روی گیجی کرد
+یعنی چی؟؟؟چیونگ:شاید اوک نیو الان توی هتل نباشه...ولی کی گفته وارده هتلم نشده؟؟؟ییبو زود باش!خودتم چندبار این کلک رو زدی!!
ییبو که کم کم ماجرا رو درک میکرد پوزخندی زد و سمت اسلحه ی کمری کوچیکی که روی میز بود قدم برداشت.
+پس الان برگشتیم سره خونه ی اول... حتی نمیدونیم اون عوضی کجاست...
چیونگ:یه راهی وجود داره...ریسکیه ولی وجود داره.
ییبو کنجکاو بهش نگاه کرد
+چی؟؟چیونگ:گو یی!
*****************
با سروصدایی که توی ساختمون شکل گرفت دو پسر ترسیده از جاشون بلند شدن...
جان اسلحه ای که ییبو محضه احتیاط بهشون داده بود رو برداشت تا برای هر اتفاقی خودش رو اماده کنه!
جیانگ ترسیده خواست در رو باز کنه تا بفهمه بیرون چه خبره اما با علامت جان متوقف شد و به سمت جان که گوشه ی اتاق قراره گرفته بود رفت.
جیانگ:ییبو گفت اینجا امنه.
اروم لب زد اما توی همون صدای پایین هم لرزش صداش مشخص بود.
ESTÁS LEYENDO
¤change¤(completed)
Fanfic"همه چیز از یه تغییر شروع میشه" شیائو جان بخاطر فشار های روانی که بهش وارد شده قصد خودکشی داره اما در همین حوالی با وانگ ییبو رو به رو میشه!کسی که بی شک بیشتر نه اما کمتر از خودش دیوانه نیست! عاقبت این دو چی میشه؟از راز های همدیگه سر در میارن؟؟میفه...