CHAPTER 40

606 115 481
                                    

سوم شخص

سومین جوابی نداد و با ناراحتی سرش رو پایین انداخت

هوپ:ازت پرسیدم امگام کجاست؟؟

صدای هوسوک کمی بلند تر شده بود....
دستای مشت شده و تن بلند صداش مشخص میکرد که عصبیه....
یه جواب میخواست....
یونگی کجا بود؟؟
جاش امن بود؟؟
حالش خوب بود؟؟
چرا کسی بهش جواب نمیداد؟؟

هوپ:با شمام....
امگای من کجاست؟؟

رنگ چشماش داشت از مشکی به قرمز تیره تغییر میکرد....
خون خالص عصبی بود....
نیاز داشت فرومون های آرامش بخش امگاش رو تنفس کنه....
به آغوش کوچیک اما گرم و حمایتگرش نیاز داشت....
به آلفا گفتن هاش و شیرین بودناش نیاز داشت...‌.
پس کجا بود؟؟
چرا کسی بهش جواب نمیداد؟؟

هوپ:جواب بدین....
یونگی کجاست؟؟

از شدت عصبانیت کنترلی روی خودش نداشت....
داد بلندی زد و ثانیه ای بعد شیفت کرده بود....
غرش های شدیدی میکرد و بی قرار بود....
با دیدن شوگا و نگاه ترسیدش، پنجه هاش رو روی زمین کشید و بعد از چند ثانیه به طرفش هجوم برد....
بدن نسبتا کوچیکش رو زیر خودش گیر انداخت و پوزش رو توی گردنش فرو برد....
آماده بود گردنش رو خورد کنه اما با ایستادن جیمین و نامجون جلوش، متوقف شد....

نام:نباید اینکارو بکنی آلفا....
اونا نمیدونن شوگا، یونگی نیست....
تو باهاشون مبارزه کردی و بهشون نشون دادی که امگات برات مهمه....
اگه الان بهش آسیب بزنی، اونا میفهمن و میرن دنبال یونگی تا با پیدا کردنش؛ بکشنش....
الان وقتش نیست....
لطفا برو عقب....

خون خالص تیله های قرمز رنگش رو از نامجون گرفت و به پسر زیرش دوخت....
خرناسی کشید و پنجه هاش رو روی زمین فشرد....
دلش میخواست بدنش رو تیکه تیکه کنه....
میخواست خشمش رو خالی کنه حتی اگه شوگا مقصر نبود اما محال بود که اینطور نباشه....
محال بود اتفاق بدی بیفته و اون پسر مسببش نباشه و اون نگاه ترسیده چند لحظه قبلش هم اینو بهش ثابت میکرد که اینجا بودنشون به خاطر اونه....

چیم:لطفا آلفا....
کاری بهش نداشته باش....
قول میدم از اینجا که رفتیم، خودت کارشو تموم کنی....
ولی الان، برو عقب لطفا....

غرش دیگه ای کرد و به سختی میلش رو برای کشتن پسر زیرش کنار زد....
ازش فاصله گرفت و گوشه ای روی زمین کز کرد....
توی خودش جمع شد و ناله دردناکی کرد....
اون فقط امگاش رو میخواست....

نام:آفرین آلفا....

سومین نگاهی به نامجون انداخت و بعد از گرفتن تاییدش جلوی خون خالص نشست....
باید بهش میگفتن چه اتفاقی برای یونگی افتاده....
مطمئن بودن حالا که آلفا توی حالت دفاعیه، به هیچ عنوان شیفت نمیکنه تا به حالت انسانیش برگرده....
پس بهتر بود همین الان بهش میگفتن که چیشده....
امیدوار بودن که خون خالص به ساید شیطانیش شیفت نکنه....

ANGEL OF THE MOONOù les histoires vivent. Découvrez maintenant