♠جاسوس♠
.・✫・゜・。.
پارت 60
ییبو سوار آژانس میشه و سمت خونه میره ...
کمی بعد به مقصد میرسه .....
وارد خونه که میشه چراغو روشن میکنه...خاطراتش با تای جلوی چشماش میاد...درو میبنده و اروم توی خونه راه میره... هرطرفو که نگاه میکنه صدتا خاطره از تای جلوی چشمش میاد...
قهقه های تای توی سرش اکو میشد...دستاشو مشت میکنه:بهت قول میدم داداشی انتقامتو میگیرممم.....
یه حوله برمیداره و سمت حموم میره..بعد از اینکه دوش میگیره لباساشو میپوشه و سوار ماشین میشه و سمت محل کارش میره....وقتی به محل کارش رسید اروم از پله ها بالا رفت نیروهایی ک اونجا بودن خواستن صداش بزنن و ادای احترام کنن..
اما ییبو ازشون خواست بدون صدا رد بشن...همچنان اروم و بی صدا رفت پشت سر جکسون ایستاد....
جکسون داشت از توی میکروفونی که به گوشش نصب بود با نیروها صحبت میکرد:ادرسی که خواستی رو واست فرستادم...فقط حواستو بده
...ییبو:اهم اهم...
جکسون:یه لحظه وایسا فرانک...
ییبو تک سرفه ای کرد...
جکسون به مانیتورگنده رو به روش خیره شده بود که هم زمان چندتا دوربین مخفی رو چک میکرد:اب هست روی میز بخور..باقی همکارا با خنده به جکسون و ییبو نگاه میکردن... .
ییبو: با صدای بلندتری سرفه میکرد...
جکسون:زهرمااار...حواسمو پرت نکنن...
ییبواروم نزدیک جکسون شد و یه سیخونک به پهلوی جکسون زد..
جکسون تک خنده ای کرد و روشوبرگردوند:اخه مگه مریضی مگر...
اما با دیدن ییبو ساکت شد و به ییبو خیره شده بود...
اروم زیر لب اسم ییبو رو اورد:باورم نمیشه..واقعاخودتی؟؟؟..
یییودستاشو از هم باز کردو یه چرخ زد:اره فکر کنم واقعا خودمم....
جکسون :بیا بغل داداش ببینممممم...
هردوهمدیگروبغل کردن و با تمام قدرت همو فشار میدادن..
جکسون:لاامصببب تو اینجا چیکار میکنیییی...
ییبو:دیدم دلت برام تنگ شده اومدممم...
جکسون:هههه خالی نبنددد...
از بغل هم بیرون میان..
جکسون سرتا پای یببورو برانداز میکنه:بهت ساخته ها..میبینم خوب چاق و چله شدی...
ییبو مشتی به بازوی جکسون میزنه:هههه حرف مفت نزن ...
جکسون:حالا جدی چرااومدی؟..جناب سرهنگ میدونه؟..
ESTÁS LEYENDO
▪︎Spy▪︎
Fanfic"جاسوس" با ورود تروریست ها به کشور چین ؛ سازمان امنیت چین برای شناسایی و دستگیری تروریستها تعدادی از نیروهاشو به عنوان جاسوس به این گروه میفرسته.. وانگ ییبو که سرانجام موفق به ملاقات میشه اما با اتفاقاتی که پیش میاد توسط شخصی به نام شیائو جان از...