Part 61

98 17 6
                                    

♠جاسوس♠

.・✫・゜・。.

پارت 61

ییبو همچنان سرش روی میز بود که در اتاقش باز میشه...با دیدن جناب سرهنگ از جاش بلند میشه و احترام میزاره..

سرهنگ:بشین...

هردومیشینن..

سرهنگ:جکسون بهم گفت همه چیو.... باید زودتر ماموریتو شروع کنیم..هر آن ممکنه عکستو ببینه و بشناسه...

ییبو:اما قربان اگر الان بریم سراغشون هیچی دستمونونمیگیره..ما باید حین ارتکاب جرم دستگیرشون کنیم..

سرهنگ:این ریسکه ییبو..‌

ییبو:امااینجوریم هرچقدر تلاش کردیم پوچ میشه...نگران نباشین اتفاقی نمیوفته.....عکسی از من ندارن...

سرهنگ:از کجا مطمعنی؟..

ییبو:امیدوارم....

سرهنگ از روی صندلی بلند میشه و ییبو هم برای احترام پا میشه...

سرهنگ:همه چیوهمونجوری که گفتی برنامه ریزی کردیم...خیلی باید حواستو بدی اتفاقی واسه سفیر نیوفته..

ییبو:مطمعن باشین قربان...

سرهنگ اتاقو ترک میکنه...ییبو پشت سیستم میشینه و فایلارو بررسی میکنه......

جان با یه شیشه ویسکی توی دستش وارد خونه میشه..خونه ای که اولین های زیادی رو با یوبین تجربه کرده.... حسابی مست شده بود شیشه رو روی لباش میزاره و سر میکشه: روی کاناپه میوفته..گوشیشو از جیبش بیرون میاره و سمت گالری میره..گالری که پر از عکسای دونفره خودشو یوبینه...

روی یه عکس کلیک میکنه.لبخند تلخی میزنه خاطره این عکس یادش میاد...

فلشبک:

جان:بیین بلند شو لنگ ظهرههه...

ییبو:جان من بزار کپمو بزارم یه امروز..

جان:پاشو بینم اینجوری بخوای کنی زخمات حالا حالاها خوب نمیشنااا...

ییبو سمت مخالف جان چرخید و پتورو روی سرش کشید...

جان:میگم پاشووو تو واسه من روتو برمیگردونییی...پا میشی یا نه؟؟...

ییبو:بمیری هم پا نمیشم...

جان:بااشه خودت خواستی... جان میره زیرپتو و روی ییبومیشینه و شروع میکنه به قلقلک دادنش...

یییوپخی میزنه زیر خنده:ههه جاااان نکن ناموصننننن...

جان:هههه چرا اخه باس زور بالاسرت باشه هاااا....

ییبو:ههههههه توله جننننن ول کنننن ...

جان:پا میشی یا نههه؟؟..

ییبو:اره ارهههه..

جان:آباریکلاااا...دستتو بده منن..

ییبودستشو به جان میده وبا چشمای خوابالو و صورت پف کرده میشینه..

▪︎Spy▪︎Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang