🍁شایا🍁
بعد رفتن پاشا به شرکت به اترس زنگ زدم که گفت تا یه ساعت دیگه خونه هست و میخواد کلی چیز برام تعریف کنه!
سمت اتاقش رفتم و واردش شدم.
خوب من اجازه ی ورود به هر جای خونه داشتم و در نبود پاشا من میتونستم امور عمارت رو رسیدگی هم بکنم!حدس اینکه اترس با کی وقت گذرونده سخت نبود!
کمی مشغول دیدن لباس های قشنگی که داشت شدم.
خیلی دوست داشتم امتحانشون کنم و اترس این اجازه رو بهم میداد اما پاشا برام از این لباس ها نمیخرید و میگفت باید سنگین لباس بپوشم در کنارش و موندم چرا به اترس که پسرشه چنین اجازه ای میداد!وقتی در اتاق باز شد و صدای جیغی اومد خندیدم و برگشتم سمتش که پرید توی بغلم.
بغلش کردم که روی صورتم رو بوسید و با جیغ گفت:
شایاااااا!حس کردم پرده ی گوش هام پاره شد و با خنده گفتم:
اترس به خدا جلوتم...جیغ چرا میکشی؟!خندید و با جیغ گفت:
باید جش بگیریمممم!رفت بالای تخت و پرید بالا و پایین.
خندیدم و گفتم:
اون وقت بخاطر از سینگلی دراومدنت بیبی؟!نوچی با حرص گفت و یهو دست هاش رو توی هم قفل کرد و با ژست کیوت و دلبری گفت:
اینکه دیگه باکره نیستم و قراره مامانی بشم!با خنده روی تخت افتادم.
اترس جیغ کشید و گفت:
کوفت چرا میخندی؟!با پا زد به قفسه ی سینه ام و گفت:
هی شایا با توام نخند!با خنده لب زدم:
پسر خوب بچه ات کجا بود تو...پسری پسر فقط باکره دیگه نیستی همین!با بغض نگاهم کرد و گفت:
نخیر قراره مامانی بشم!خواستم باز هم بهش توضیح بدم که نمیشه باردار بشه که در اتاق باز شد.
یه پسر تخس و البته تو دلبرو وارد شد.
من و اترس داشتیم نگاهش میکردیم و انتظار ورودش رو نداشتیم.
با اخم های تو هم نگاهمون کرد و گفت:
سلامتون کو پس؟!نگاهی به اترس کردم بلکه ببینم میشناستش یا نه؟!
اترس یهویی رفت سمتش و با ذوق گفت:
ووییییی تو چقدر ناناسی؟!عمو مهرابیم خیلی خوش سلیقه هستا!اوه پس معشوقه ی مهراب خانه!
پسر اترسی که شروع به بوسیدنش کرده بود رو پس زد و رو بهم گفت:
چرا این اینقدر لوسه؟!خندیدم که مهراب خان یهو اومد تو اتاق و از پشت بغلش کرد و گفت:
تو هم کم از اون نداری عزیزم!پسر دست به سینه اخم هاش رو همچنان حفظ کرد که مهراب روی صورتش رو بوسید و رو بهمون گفت:
مانی پیشتون باشه...قراره با پاشا جایی بریم...رو به من کرد و گفت:
پاشا گفت تو مراقب هر دوشون باشی...به نظر منم انتخاب خوبیه تو مسئولیت پذیری!لبخندی با قدردانی زدم که اترس با ناز چونه اش رو روی دوش عموش گذاشت و گفت:
عمویی من چی پس؟!مهراب روی پیشونیش رو بوسید و گفت:
تویه ووروجک که با این سر و وضعت تنها بری تو خیابون میدزدنت...چجوری میتونی مراقب مانی باشی؟!اترس شاکی اسمش رو صدا زد که مهراب با خنده رفت بیرون و گفت:
خداحافظ جوجه ها!به حرفش خندیدم اما اترس و مانی جیغ کشیدن!