پازل گمشده

390 96 37
                                    


سوبین بار دیگه چک کرد تا دوربینی توی اتاق نباشه و بعد روی مبل نشست
مضطرب بود و جین نمیخواست  با پرسیدن سوالی بیشتر مضطربش کنه

وقتی پسر بلاخره نشست نفسش رو اسوده بیرون داد
« چی شده سوبین »

نگاهی به وضع پسر انداخت
بدنش بوی الکل میداد و کت و شلوارش چروک شده بود کراوات همیشگی دور گردنش دیده نمیشد و یقش باز بود
موهاش به هم ریخته و صورتش شیو نشده بود

سوبین نگاهی به جین انداخت و بعد کیف مشکی رنگ رو باز کرد تا چیزی از توش بیرون  بیاره

« یادته گفتی اتفاقی نیست که پارک انقدر برای پیدا کردن جیمین تلاش میکنه؟ »
با صدای خشدارش گفت و جین با شنیدن اسم جیمین اخم کرد و سر تکون داد
سوبین توی چشم هاش نگاه کرد
« درست میگفتی هیونگ»

جین نمیفهمید پسر رو به روش چش شده
لبخند میزد و چشم هاش برق میزدن
« سوبین تو مستی ؟»

پسر خودش رو به لبه مبل کشید و سر تکون داد
« نه هیونگ  بهم گوش کن باشه ؟»

پرونده نارنجی رنگ رو بیرون کشید و روی میز گذاشت
جین مشکوک همچنان به رفتار های غیر عادیش خیره بود.

پسر از توی پرونده عکس تار قدیمی رو بیرون کشید و روی میز گذاشت.

جین عکس رو برداشت تا بهش نگاهی بندازه و بعد نگاه سوالیش رو به سوبین دوخت

« یه زن و یه بچه که نمیشناسم. خب ؟  »
سوبین لبخند زد

«سوزان اسمیت و دخترش »

جین کم کن داشت از پسر جلوش عصبی میشد
« سوبین حرف بزن »
حرصی گفت
« اسم دخترش هانا بوده هیونگ »

چشمای جین در کسری از ثانیه درشت شد

« هانا مادر جیمین ؟ »

سوبین سر تکون داد

« سوزان اسمیت درواقع مادربزرگ جیمینه اما قضیه به اینجا ختم نمیشه. من رفته بودم انگلیس داشتم دنبالش میگشتم نمیدونم چرا ولی فقط انجامش دادم میدونستم که همشون مردن ولی باید میفهمیدم هانا کیه و چرا انقدر برای پارک مهم بوده و این عاقلانه ترین کاری بود که تا الان انجام داده بودم هیونگ باورت نمیشه چی پیدا کردم من  لعنتی نابغم‌ »

هول  عکس دیگه از توی پوشه در اورد و روی میز گذاشت

همون زن بود
اینبار جوون تر و کنار مردی اسیایی

جین نمیفهمید سوبین میخواد به چی برسه
« سوبین این همه وقت گمو گور شدی تا فقط راجب مادر بزرگ جیمین تحقیق کنی ؟ من هزار بار بهت زنگ زدم کم کم داشتم فکر میکردم بلایی سر خودت اوردی »
جین با حرص گفت ریلکس بودن پسر مقابلش حالش رو به هم میزد

« هیونگ معذرت میخوام باشه ؟ همه چیزو برات توضیح میدم فقط محض رضای خدا تمرکزتو اینجا بذار تا همه چیزو متوجه بشی »
بعد به عکس توی دست جین اشاره کرد
« خوب به اون عکس نگاه کن اشنا نیست؟»

Survivor | yoonmin Donde viven las historias. Descúbrelo ahora