S2-PT_2=فراموشی

178 22 285
                                    

تهیونگ بعد از ترک جی بی به فکر فرو رفته بود خاطرات دردناکی که دست به فراموشیشون زده بود با یه کلمه دوباره سراغش اومده بودن
وایستاد و به دستاش نگاه کرد هنوز حس میکرد تمام دستاش غرقه خونن با نفس نفس و لرزش رو پاهاش نشست و سعی در آروم کردن خودش داشت
تهیونگ :هیشششش چیزیییی نیستتتت ....چیزییی نیست اون ...اون الان زندسسسس ...اون الان کنارته .....چیزی نیستتتتت...چیزی....نیست
ولی با تمام این حرفا تمام صحنه های اون اتفاق فاکی جلوی چشماش مثله نوار فلیم سینمایی فول اچ دی در حال حرکت بود
صدای کشیده شدن ماشین ....صدای برخورد ....صدای اثابت .....صدای منفجر شدن هنوزم توی گوشاش به طور واضحه زنگ میزدن
تهیونگ به گردنش چنگ زد سرشو محکم به زمین کبوند
تهیونگ :نهههههههه

فلش بک به ماجرا
جاده خاکی
سه سال و اندی پیش
1,080 Day
ساعت :10:10 .......تایم شوم

تهیونگ اون سمت خیابون منتظر جیمین بود هوا تاریک شده بود با چیزایی که حمل میکرد تایم شومی برای بیرون بودن بود مخصوصا که گارد شبح کوهستان مردگان دنبالش بودن
جیمین :تااااتااا
تهیونگ برگشت و به جیمین نگاه کرد و خندید و چشماشو آسوده بست حالا آروم شده بود چون اون اونجا بود ولی بهو با تغییر درجه هوا که رو به سردی میرفت با وحشت چشماشو باز کرد ......وقتی دید جیمین وسط جاده با وحشت دستاشو محکم به گلوی بریده شدش فشار می داد و توانایی فریاد زدن نداشت انگار مغزش ریست شده بود تصویر روبه روشو نمیتونست لود کنه....... هیچ درکی از تصاویر جلوش نداشت .....انگار توی کابوس وحشتناکی گیر کرده بود
جیمین میدونست دقایق پایانی عمرشه نمیدونست چی شده چرا یهو قسمت حنجره گلوش بریده شده ولی میدونست حالا که قرار بود بمیره در اون شرایط تنها چیزی که میخواست دیدن چشمای اقیانوسی عشقشن وقتی چشمای اشگیش چشمای پر وحشت تهیونگ رو دیدن خودشو مجبور کرد لبخند بزنه تا بهش اطمینان بده که حالش خوبه
ولی اون سمت ماجرا طور دیگه ایی گذشت تهیونگی که با چشمای اشکی به جیمینی که محکم گردن بریده شدشو فشار میاد و با چشمای اشکی و لبخند لرزونی نگاهش میکرد تهیونگ دید که اون شبح با صدای خنده بلند و جیغ مانندی با داسش خطای عمقی رو تن رنجیده جیمین میزاره جوری که از هر زخمش خون مثل رودی پرتلاطوم جریان پیدا میکرد ولی اینم میدید که جیمین چیزی احساس نمیکنه با همون لبخند لرزون نگاهش میکنه خواست تکون بخوره خواست بره نزدیک تر ولی نمیتونست،زنجری که به پاهاش وصل بود قوی تر از اون بود
با شنیدن صدای موتور ماشینی با وحشت برگشت و با بغض و لزر به ماشین بدون سرنشینی که با سرعت تمام سمت زندگیش میرفت زل زد وقتی فریاد زد وقتی التماس کرد وقتی رو جون خودش قمار کرد تا ولش کنن تا حداقل ماشینه نزدیک نشه .......هیچ جوابی جز برخورد تن زندگیش با ماشین و خورد شدن شیشه جلوی ماشین و فرو رفتنش توی بدن عشقش بهش داده نشد وقتی تن جیمین به زمین برخورد کرد با یه لاشه تیکه پاره شده فرقی نداشت با وحشت و مغزی پوچ سمتش دوید هوا تاریک بود ساعت ده و ده دقیقه بود و تهیونگی بود که تن نیمه جون عشقش بین دستاش در حال جون دادن بود
جیمین حتی توانایی باز نگه داشتن چشماشو نداشت چه برسه صحبت کردن ولی باید میگفتش .......
تهیونگ با تمام نیروش سعی در بند آوردن خونِ رو به پایان جیمین داشت نمیدونست دستاشو روی کدوم زخمش بزاره تا خونش بند بیاد استفاده از نیروشم هیچ کمکی بهش نمیکرد یادش بود یه بار جیمین بهش گفته بود کابوس تا کابوس داریم ولی اون روزی نیاد که مهم ترین شخص زندگیت تبدیل به کابوس زندگیت بشه اون موقع اس که معنی واقعی تبدیل شدن به جهنم رو به خوبی درک میکتی
تهیونگ:جیمینااااا زندهههه بمونننن ...طوروخدااااااا....الان ....الان ....تو شدیییی کابوسم....پس ....پسسس زنده بمونو درستششش کننننن ....نه نههههههه
هوا تاریک و سرد بود حالا ساعت ده و یازده دقیقه بود و این دفعه تهیونگی بود که فریاد میزد و جیمینی بود که دیگه قلبش نمیزد
تهیونگ :نه نههه ترکمممم نکننننننن جیمیناااااا .....جیمینننننن نههههههههه''
«هوپی:تهیونگ
هوپی:تهیونگککگگگ
هوپی:برگردددد
هوپی:تهیونگگگگ »
،
پایان فلش بک
حال

𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now