part.18

782 112 2
                                    

حس آرامشی که از نوازش‌های دست تهیونگ روی پوست شکمش می‌گرفت، باعث شد با لذت چشم‌هاش رو ببنده. بدون توجه به صدای تیراندازی‌ای که از تلویزیون پخش می‌شد، بدنش رو بالا کشید و گونه‌ی چپش رو به گردن تهیونگ مالید.

-کیوت...

لبخند عمیقی روی لب‌هاش نشست و آروم زمزمه کرد. به جای استفاده از کلمات، به حرکت آرومِ دستش روی شکم کوک ادامه داد.

+مستر...

-هوم؟

نفس عمیقی کشید و به گردنش چرخش کوتاهی داد. نگاهش رو به سقف داد و با اکراه لب زد.

+هنوزم مثل صبح کمرت درد می‌کنه؟

-نه.

بدون لحظه‌ای تردید جواب داد.

+الکی میگی مستر؟

تکیه‌ش رو از سینه‌ی مسترش گرفت و به سمت تهیونگ برگشت. مرد بزرگتر که حالا دستش از توی بلیز پشمی کوک بیرون افتاده بود، اخمی کرد و دوباره بدن پسر رو به سمت خودش کشید.

-نه کوک، راست میگم.

دوباره دستش رو از زیر لباس رد کرد و مشغول نوازش شکم پنبه‌ای جونگ‌کوک شد. پسر کوچکتر نفسش رو با بی‌حوصلگی بیرون داد و روی پاهای تهیونگ جا‌به‌جا شد. یادآوریِ خبری که چند ساعت پیش، از طرف مرد بزرگتر اعلام شده بود؛ باعث شد تا موجی از ناراحتی وارد قلبش بشه. در واقع فقط دنبال بهونه‌ای گشت تا ناراحتیش رو نشون بده.

+مستر هوا خیلی گرمه.

-گرمه؟

با تعجب پرسید و منتظر جوابی از سمت جونگ‌کوک شد. با سکوت پسر، نگاهش رو به صفحه‌ی تلویزیون داد. به چند دقیقه نکشید که سر جونگ‌کوک روی سینه‌ی جابه‌جا شد. کشیده شدن موهای پسر به بینیش، حسی بین قلقلک و خارش به همراه داشت.

-چیزی شده کوک؟

با ثابت شدن بدن جونگ‌کوک، زمزمه کرد. متعاقبا صدای پسر توی گوشش پخش شد که به راحتی می‌تونست خستگی و شاید بی‌حالی اون رو نشون بده.

+از این فیلم بدم میاد.

-ولی تو خودت گفتی...

+آره! ولی الان نمیخوام ببینمش.

جونگ‌کوک حرف مرد رو قطع کرد و اینبار با عصبانیت جواب داد. روی موهای خوش‌بوی کوک رو بوسید و زمزمه کرد.

-باشه پاپی. چرا عصبانی میشی؟

با دست دیگه‌ش کنترل تلویزیون رو برداشت و فیلم رو استپ کرد. بدن سبک کوک رو بلند کرد و به سمت خودش چرخوند تا به صورتش نگاه کنه.

-خب حالا بگو چی‌شده؟

با مهربونی پرسید و نگاهش رو به چشم‌های جونگ‌کوکی داد که سعی می‌کرد از نگاه تهیونگ فرار کنه.

𖣐Chocolate PuppyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora