🐺علی احسان🐺با شنیدن صدای موزیک و جیغ و دادی عصبی سمت اتاقش گام برداشتم.
میدونستم باز هم داری شیطنت میکنه و مست کرده و پارتی گرفته و...این بی بند و باری رو بخاطر آزادیش یاد گرفته و نمیدونه وقتی با منه از همه چیز منع میشه چون فقط و فقط برای منه و جلوی من حق رقصیدن یا نوشیدن و یا دلبری کردن داره!
وقتی در اتاق رو باز کردم و دیدم شایا داره تلاش میکنه بکشتش بیرون اتاق و تنها با یه شلوارک لی جلوی همه وایساده و کل بدن بلوریش و بی نقصش رو جلوی چشای همه بیرون ریخته خون جلوی چشام رو گرفت.انگار شایا متوجه ی منظورم شد که گفت:
میدونستم اینجوری ببینیش بهم میریزی...ببخشید حواسم بهش نبود!بی هیچ حرفی تنها از بازوی ظریفش گرفتم و کشیدمش بیرون.
کتم رو درآوردم و انداختم دور تنش.
خندید و از بازوم گرفت و گفت:
اوومم...احسان میشه بوسم کنی؟!حرکاتش کند بود و عصبانیتم رو زیاد میکرد برای همین آهی با کلافگی کشیدم و بغلش کردم و سمت اتاقم حرکت کردم و گفتم:
نوچ بیبی خبری از عشق نیست اول باید به خدمتت برسم تا بعد ببینم چی میشه!