⚫35

1.1K 273 97
                                    

با لبخند در و باز کرد پشت به اتاق رو به جیمین وارد اتاق شد : این و اینجا نگهش داشتم تا کسی نبینتش باورت نمیشه چقدر روش وقت گذاشتم شبیه فرشته هایی نه؟ اسمش و گذاشتم الهه ماه تو پس زمینه مشکی بوم تو با بلوز و شلوارمشکی مثل ماه تو دل تارکی شبی هنوز یه تابلو دیگه پیش من داری که کامل نشده ولی میخواستم این و بهت نشون بدم که بهت بگم تو ماه منی جیمین تو تاریکی زندگیم تویی که راه جلوم و روشن میکنی تا زمین نخورم

نگاهش به تابلو خشک شد اما نه برای تابلو برای کسی که رو به روی تابلو ایستاده بود و بهش زل زده بود جانگکوک خندید بازوش و گرفت : هی فکر نمیکردم انقدر خشکت بزنه

سمت تابلو برگشت که لبخندش محو شد با نشناختن مردی که به تابلو نگاه میکرد و کت و شلوار مشکی رنگ تنش بود اعتراض کرد : هی تودیگه از....

با برگشتن یونگی ونگاهشون که به هم قفل شد لرزی که از بدنش گذشت و حس کرد فشار دست جانگکوک از شوک دور بازوش بیشتر شد لبخند روی اون لب های لعنتی چیزی نبود که بتونه نادیده اش بگیره

نگاه لرزون و ترسیدش و از یونگی گرفت یه قدم به جلو برداشت نامحسوس جانگکوک و پشت خودش قرار داد : بی خبر اومدی

یونگی با دیدن حرکت جیمین برای محافظت از اون پسر پوزخند زد : اگه خبر میدادم که دگ سوپرایز نمیشد

جانگکوک که اعصابش از جو بین اون دو نفر بهم ریخته بود به یونگی نگاه کرد : چطور اومدی داخل؟

یونگی نگاهش و از جیمین که میتونست لرزش مردمک هاش و از این فاصله هم ببینه گرفت به پسر بلندتر پشتش نگاه کرد : میتونی تنهامون بذاری؟

جانگکوک: دیوونه شدی؟

یونگی: به خاطر خودت میگم پسر نمیخوام شاهد یه سری چیز ها باشی

جانگکوک‌دست پسر کوتاه تر و سمت خودش کشید : فکر نکن حتی ازش یه قدم دور شم

یونگی بیخیال سمت تابلو برگشت : حقیقتا این فوق العاده است البته جیمین همیشه فوق العاده بوده.

نفس عمیق کشید به پشتش خیره شد: هیونگ

دست جانگکوک دور بازوش محکم‌تر شد یونگی اما سمتشون برنگشت: جانگکوک اینو میتونی بهم بفروشی؟

جانگکوک : میخوای تو زندان نگهش داری؟

یونگی خندید اینو از لرزش شونه هاش فهمید : شاید؟

سمتمون برگشت با دیدن اصلحه تو دستش شوکه به چهره اش نگاه کرد :چیکار داری میکنی؟

_گفتم بهش بگو بره بیرون

جانگکوک: به محض اینکه‌برم بیرون زنگ میزنم به پلیس پس فکرشم نکن از اینجا برم

یونگی اما با ارامش به دونسنگش که با چشای تیز نگاهش میکرد زل زد : بگو بره

chess king📍 |kookmin|Where stories live. Discover now