8شلیک.🍂

2.1K 377 111
                                    

هنوز خیلی چیزا حل نشده بود هنوز زندگی برای رویایی شدن خیلی چیزا کم داشت
اما جیمین ترجیح میداد از همین لحظه های کوچیک زندگی لذت ببره .....
تو کافه ی یکی از معروف ترین هتل های سئول نشسته بودن کافه ای که طبقه ی آخر این برج واقع شده بود
فلیکس تو فکر بود ......مثل همیشه سرزنده نبود حتی مثل همیشه لنز نداشته بود جیمین میدونست که فلیکس بدون لنز گذاشتن از خونه بیرون نمیره
اما حالا به کلی تو خودش بود.
هیونجین هنوز سر حرفش بود اون همچنان میخواست با تهیونگ باشه و این خواستش بدجوری جیمینو درگیر کرده بود
فقط جیسونگ بود که با رغبت مشغول خوردن کیک شکلاتیش بود جیمین با دیدنش لبخند زد و دستشو روی سرش کشید
_چرا همتون مثل افسرده ها نشستین؟
÷بچه ها ما تو این دنیا فقط همدیگرو داریم بعد از مرگ آبا و آمَ تنها شدیم کسی پشت ما نیست جز خودمون
×سانگ .....اون یه عوضی به تمام معناست
+از روزی که اون اتفاق افتاد همش بهش فحش میدی اما نمیگی چرا؟
×گفتن نداره
_مگه چی شده؟
+تقصیر خودته اگه نمیرفتی اونجا این اتفاقا نمی‌افتاد اصلا یه لحظه هم فکر کردی ممکنه بلایی سر هیونگ بیاد؟
×مثل اینکه جون خودمم تو خطر بودا بعدشم مگه من میدونستم؟
_هیونجین تو خودت پاتو کردی تو یه کفش که با اون پسر پولداره تو رابطه باشی فقط منم که هوای هیونگو دارم
+اه اه پسره ی خود شیرین
÷بچه ها لطفا یه دقیقه جدی باشین به من گوش کنین ....ما باید کنار هم باشیم نباید پشت همو خالی کنیم هیونجین بازم میگم من مخالف این رابطم
+اوف مارو آوردی اینجا که بازم امر و نهی کنی؟ بیخیال جیمین شبمونو خراب نکن
÷هیونجین من جدیم
×وقتی هیونگ میگه مخالفه یعنی یه چیزی می‌دونه پس بهتره حرف گوش کنی
+حسودی نکن فلیکس کوچولو! امیدوارم یه آدم پولدار و خوشتیپم پیدا شه که عاشق تو شه البته با این اخلاق گندت بعید می‌دونم
÷بس کن هیونجین چرا فکر می‌کنی همه بهت حسودی میکنن؟
×فکر کردی واقعا عاشقته؟ هه بدبخت ازت استفاده می‌کنه و بعد مثل سگ پرتت می‌کنه بیرون
هیونجین از رو صندلی بلند شد
÷بشین
+من میرم خونه حوصله ی این اراجیفو ندارم
÷گفتم بشین دارم حرف میزنم
هیونجین نفسشو با حرص فوت کرد و نشست
+تو خودت باعث شدی جیمین بیفته تو دردسر چرا سعی میکنی ادای آدم بزرگا و دربیاری؟
×اره من باعث شدم ولی خیلی بهتر از اینه که مثل هرزه ها رفتار کنم
هیونجین عصبانی شد با حرص از بین دندونای چفت شدش گفت:
+جیمین یه چیزی بهش بگو وگرنه این میزو تو سرش خورد میکنم
÷بچه ها بس کنین نذارین صدام بالا بره
_بسه دیگه همه دارن نگامون میکنن
+مثل احمقا به من میگه هرزه اون وقت انتظار داری هیچی بهش نگم؟
÷فلیکس مراقب حرف زدنت باش
×بذار یه چیزیو بهت بگم هیونجین هرکسی تو هر جایگاهی بخواد به هیونگ نگاه بدی بندازه یا اذیتش کنه .....
فلیکس درحالی که با خشم نفس میکشید ادامه داد
×میکشمش!
+پس توام اینو تو گوشات فرو کن .....من بهت گفتم مخالف رفتن هیونگ به بخش جناییم چون نمی‌خوام کوچکترین آسیبی ببینه.....خود جیمین می‌دونه من همیشه از این قضیه میترسم و احساس نا امنی میکنم اما متاسفانه نظر من هیچ ارزشی براش نداشت و با پافشاری کار خودشو کرد....
÷هیونجین
+حرفام تموم نشده! با کاری که تو کردی ممکن بود هر اتفاقی برای هیونگ بیفته میفهمی؟
_بس کنین اگه شما دوتا تمومش کنین نه اتفاقی برای هیونگ میفته نه کسی اذیتش می‌کنه شما فقط دارین روانیش میکنین
÷میذارین منم حرف بزنم یا نه؟
فلیکس عصبی دستشو تو موهاش فرو کرد
÷تو چته فلیکس؟ چی شده؟ از وقتی از خونه ی اون مرتیکه برگشتی یه جوری شدی
_این سوال منم هست
×تو میدونستی جیمین؟
÷چیو؟
×میدونی تو اون برگه چی نوشته بود؟
÷نه من ندیدمش چی نوشته بود؟
_خودت گفتی عمو سانگ حضانت ما سه تارو میخواست
×نه این اصل داستان نبود
÷چطور؟
×اون عوضی پایین اون برگه ی فاکینگ نوشته بود هیونگ باید برده ی.....برده ی جنسیش بشه
کیک شکلاتی تو دهن جیسونگ مزه ی تلخی گرفت .....قطره های اشک از چشمای پر از خشم فلیکس پایین میریختن هیونجین آب دهنشو به سختی قورت داد
جیمین دستاشو مشت کرد خوب می‌دونست که سانگ اینکارو کرده تا به فلیکس آسیب بزنه اون خوب میدونست که نقطه ضعف فلیکس چیه اما از کجا!؟
جیمین دستشو روی دست فلیکس گذاشت و گفت:
÷دروغه فلیکس اون این کارو کرده تا تورو اذیت کنه
×جیمین .....
فلیکس به سختی حرف میزد .....بدنش در حال ترک خوردن بود
÷فلیکس آروم باش ......
_فلیکس؟
همه نگران حال فلیکس شده بودن چرا که اینجور موقع ها بدجوری حالش بد میشد و سانگ هم همینو میخواست اون ضربشو زده بود!
×جیمین اگه دست کسی بهت بخوره ...زنده نمیذارمش قسم میخورم
÷باشه فلیکس تو آروم باش ....خواهش میکنم فراموشش کن اصلا قرار نیست اتفاق بدی بیفته همه چی تموم شده
حتی هیونجین هم جرات نمیکرد حرف بزنه چرا که همشون میدونستن وقتی فلیکس اینجوری میشه هر حرفی مساویه با عواقب جبران ناپذیر! اون اینجور وقتا یه جور بدی ترسناک میشد طوری که حتی جیمین هم میترسید چیزی بگه
÷دیگه بحث نکنین همه چی تموم شده بیاین از شبمون لذت ببریم
جیسونگ با ناراحتی با کیکش بازی میکرد هیونجین هم اخم کرده بود و چیزی نمیگفت فلیکس دستشو روی پیشونیش گذاشته بود و به زمین نگاه میکرد
÷با شما بودما! نمی‌خواین تمومش کنین؟ پاشم برم؟
_هیونگ به نظر تو اگه آبا و آمَ زنده بودن زندگی ما چه شکلی میشد؟
÷نمیدونم جیسونگ ولی دل منم خیلی براشون تنگ شده نظرتون چیه بریم مسافرت؟
+پس تکلیف من چی میشه؟
×تو خری یا خودتو زدی به خریت؟
+من با تو حرف نزدم فلیکس
÷بسسسسس کنید تکلیف تو مشخصه هیونجین این رابطه ی مزخرفو تمومش کن
_هیونجین به نظر منم هیونگ راست میگه اون پسره خیلی پولداره اصلا مشکوکه!
+تو چی میگی بچه!
_من بچه نیستم
÷جیسونگ خیلی بیشتر از تو میفهمه
فلیکس اینو گفت و بلند شد
÷برا چی بلند شدی
×من اصلا حالم خوب نیست باید برم خونه
÷صبر کن با هم میریم
×نه می‌خوام قدم بزنم
÷گفتم با هم میریم
_من میخواستم بازم سفارش بدم
×شما بشینین من میرم لطفاً دنبالم نیا جیمین
÷اووووف
فلیکس صندلیو عقب کشید و از سالن خارج شد جیمین با ناراحتی به میز چشم دوخت
_مثلا می‌خواستیم امشبو کنار هم خوش بگذرونیم
+هه به ما خوشی نیومده
÷باز شروع نکن
+من نمی‌فهمم مشکلت با تهیونگ چیه؟
÷قبلا بهت گفتم من اونو خوب میشناسم
+بازم اون حرفای مسخره شروع نکن جیمین
÷از نظر تو مسخرس
+اشتباه میکنی اون اصلا تورو نمی‌شناسه
÷تو حرف یه غریبه رو باور می‌کنی اما حرف منو که برادرتم باور نمیکنی
+اون آدم بدیه؟ اوکی بذار خودم تجربش کنم اصلا بذار اشتباه کنم
÷که بعدش بدبخت شی؟
+الان خوشبختم؟
÷نیستی؟ چی کم داری؟
+عشق!
÷اونی که دنبالشی اسمش عشق نیست
+تو چی میفهمی عشق چیه؟
÷من نمیفهمم؟
+آره تو....تو اگه معنی عشق و دوست داشتنو میفهمیدی نمیرفتی تو بخش جنایی
÷حتما دلیل داشتم
+آره تو برای همه ی کارات دلیل داری! دلیلای قانع کننده!
_هیونجین چرا ول نمیکنی؟
÷تمومش کن بچه سرش رفت انقدر جر‌و‌بحث کردین اگه بهت خوش نمی‌گذره پاشو برو
+معلومه که میرم
÷کار خوبی میکنی زودتر بلند شو برو .....جیسونگ سفارشتو بده
_اما...
÷کاری که گفتمو بکن از این به بعدم دوتایی میریم‌ بیرون
+باشه هیونگ یادت نره چی گفتی!
هیونجین از سر جاش بلند شد اما با دیدن نور دایره ای شکل قرمز کوچیکی که روی سینه ی جیمین بود گفت:
+اون چیه؟
جیمین که متوجه ی قضیه شده بود گفت:
÷برین‌ زیر میز
+هیونگ!
جیمین داد کشید
÷یه تک تیرانداز جلوی برجه برین زیر میز..... همین الان
مردم با شنیدن صدای جیمین با ترس رفتن زیر میز .....عده ای هم پا به فرار گذاشتن .....جیسونگ و هیونجین هم سریع رفتن زیر میز و پناه گرفتن و جیمین‌ بلافاصله خودشو پرت کرد زیر میز صدای شلیک گلوله و شکستن شیشه ها به گوش رسید شیشه هایی که باعث زخمی شدن بازوی هیونجین شدن هیونجین با درد دستشو روی بازوش گذاشت جیسونگ از ترس تو خودش جمع شد
همه‌ی افراد درون کافه با همهمه و سروصدا از کافه خارج شدن عده ای هم هنوز زیر میز پناه گرفته بودن
جیمین هردوشونو به سمت خودش کشید
÷اروم باشین .....آروم باشین پسرا
جیمین اسلحشو درآورد همون لحظه گوشیش زنگ خورد جانگوک پشت خط بود
جیمین همون‌طور که با نگرانی به هیونجین نگاه میکرد جواب داد
÷جانگوک؟
صدای کوک مضطرب به نظر می‌رسید
=جیمین سانگ فرار کرده
÷چی! فرار کرده!
=آره فرار کرده از خونه بیرون نرین ممکنه خطرناک باشه
÷لعنتی....من بیرونم چرا زودتر بهم نگفتی؟
=خبرش تازه به دستم رسید
÷کوک یه تک تیرانداز جلوی هتل رزه ردشو بزنین
=یه لحظه صبر کن.......همین الان به همه ی پایگاه ها خبر دادن کار عجولانه ای نکن تا نیروها برسن
÷باشه .....همینجا بمونین از زیر میز بیرون نیاین
جیمین میخواست بره که هیونجین دستشو گرفت
+کجا میری؟
÷باید برم ببینم چه خبره جون این همه آدم تو خطره
+نه تو هیج جا نمیری
÷هیونجین من پلیسم! نترس چیزی نمیشه
جیمین اینو گفت و بعد با صدای بلندتر خطاب به مردمی که تو سالن بودن گفت:
÷ من...افسر پلیسم..... از جاتون تکون نخورین.....خونسردیتونو حفظ کنین نیروهای پلیس تو راهن
جیمین آروم از زیر میز حرکت کرد اما هیونجین دوباره دستشو گرفت
+نمیذارم بری ......اگه بری منم میام
_هیونگ من میترسم
÷نترس جیسونگ هیونگ اینجاست چیزی نمیشه ......هیونجین بچه بازی درنیار
+همین که گفتم ...آخخخ
جیمین به زخم هیونجین نگاه کرد به نظر عمیق بود از دیدن خون برادرش قلبش بی طاقت شد احساس بی مسئولیتی میکرد ......
فلیکس که صدای تیراندازی رو شنیده بود با دلهره از پله ها بالا می‌رفت
صدای هلی کوپتر پلیس شنیده شد
÷پلیس اومد ....نترسین تموم شد ...من باید برم دنبال فلیکس اون هنوز بیرونه
+نه جیمین خطرناکه
÷میگم فلیکس بیرونه
+اما....
همون لحظه فلیکس با بهت زدگی و وحشت وارد کافه شد و با دیدن خانوادش و دست خونی هیونجین با ترس به طرفشون دوید
جیمین به سمتش برگشت با دیدن نور قرمز رنگ که روی پیشونی فلیکس افتاده بود دستشو با شدت از توی دست هیونجین بیرون کشید و داد زد
÷فلیکسسسسس.....بخواب رو زمین
اما دیر شده بود چرا که تک تیر انداز تیر رو رها کرده بود .......جیمین به سرعت بلند شد و یقه ی پیراهن فلیکسو کشید فلیکس محکم زمین خورد .....
و همون لحظه صدای شکستن دوباره ی شیشه ها شنیده شد و بعد صدای کوک که با تمام توانش فریاد کشید تو سالن پیچید
=جیمینننننننننن نهههههههههه

🤍🤍🤍🤍🤍🤍🩸🤍🤍🤍🤍🤍🤍

هاااای خودم عاشق این کاراکتر لعنتیم😫

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

هاااای خودم عاشق این کاراکتر لعنتیم😫

سلام⁦(◔‿◔)⁩

حال شما؟⁦🤗
از اینجا به بعد وارد قسمتای هیجانی فیک میشیم 😊
ووت و کامنت فراموشششششش نشه💚🍓🌹
مراقب خودتون باشین🌺






جنایتی به نام عشق Where stories live. Discover now