My sweet trouble(sesoo)

329 65 2
                                    

دوباره یواشکی از خونه فرار کرده بود.
چجوری باید به پدرش میفهموند که نمیخواد سر دسته گروه باشه؟ این کار جز دردسر و زحمت برای سهون هیچی نداشت.
کار همیشگیش همین بود. هر وقت نوبت تمرین های سخت و آموزش میشد سهون از پنجره اتاقش فرار میکرد.
پدر سهون آلفای بزرگ و سر دسته گرگینه ها بود و به تبع باید جانشینی داشته باشه تا بعد از خودش قبیله رو اداره کنه. ولی سهون همیشه فرار میکرد. این براش تبدیل به عادت شده بود.
سهون مثل پدرش یه الفا بود و البته پسر اول آلفا اوه بزرگ، یه برادر کوچکتر از خودش داشت ولی اون یه امگا بود. پس امکانش نبود که اون سر دسته باشه. البته که این نظر پدرش بود و سهون باهاش کاملا مخالف بود حتما که نباید الفاها سر دسته باشن.
_پیشیییی سویییییییی..
اوه نه بازم اون مزاحم فسقلی.
این جنگل پاتوق همیشگی سهون بعد فرارش بود. ولی چند وقته پیش اتفاقی به اون بچه فسقلی برخورد کرد. اون تو جنگل گم شده بود و خب سهون هرچقدرم بی رحم باشه باز نمیتونست اون بچرو با چشمای گریونی که شدیدا برای سهون ملوس و خوشگل بود اونجا رها کنه‌.
پس فقط تصمیم گرفت کمکش کنه و ببردش به خونشون همونجا بود که فهمید خانواده اون فسقلی پر دردسر از ساکنین جدید روستا هستن اون روستا همه آدم بودن و فقط چند فرسخ با قبیله گرگین ها فاصله داشتن ولی طبق قرار دادی که سالها پیش بین آلفا قبیله گرگینه ها و بزرگ اون دهکده بسته شد به هم قول داده بودن در صلح باهم زندگی کنن بدون اینکه بهم آسیب بزنن.
اوایل پذیرشش برای مردم هر دو طرف سخت بود ولی با گذشت زمان شناخت بیشتر هم فهمیدن هر دو طرف آدمای خوبین پس صلح کار سختی هم نبود.
خلاصه که اون روز اون فسقلی و به خونشون رسوند ولی یه چیز براش عجیب بود.
اون بچه یه انسان بود اما بوش.....
بویی که اون بچه میداد یه جور رایحه از گل یاس و عسل بود. داشتن رایحه مثل یه گرگینه به خود ی خود برای یه انسان عجیبه چه برسه به اینکه همچنین رایحه خاصی هم باشه. یه رایحه که فقط مخصوص امگای رهبر بود. مناسب ترین جفت برای آلفا رهبر یه قبیله. ولی اون بچه یه آدم بود.
سهون این حس و به پای توهم گذاشت چون اصلا منطقی نبود.
اون روز گذشت.
ولی دقیقا فردای همون روز که سهون طبق معمول از زیر بار درس فرار کرد و به پاتوق همیشگیش اومد باز اون بچه همونجا بود.
و البته روز های بعدش. گویا اون بچه زیادی از ناجیش خوشش اومده بود.
ولی سهون ازین نزدیکی اصلا خوشش نمیومد و تماما رو مخش بود. سهون به هیچ وجه علاقه نداشت تنهاییش بهم بخوره اونجا فقط مال خودش بود.
پس فقط تصمیم گرفت این دفعه قایم بشه شاید اون بچه ببینه نیست و بیخیال بشه و برگرده.
پشت بوته قایم شد.
_پیشی؟ پیشی کو؟ پیشی سویی نیس؟ پیشیییی؟
محض رضای خدا سهون یه گرگ بود اونم یه گرگ آلفا. به چه دلیل کوفتی اون بچه بهش میگفت پیشی؟ اون حتی شبیه گربه نبود اونا زیادی چندش و لوسن.
اههه حتی فکرشم تنشو مور مور میکرد.
+اوه مثل اینکه داره میره....صبر کن، چرا وایساد؟ آههه لعنتی باز که زد زیر گریههههه....
کیونگسو کوچولو همونجا روی زمین نشسته بود و جوری زیر گریه زده بود که انگار کل دنیا بهش خیانت کردن. کیونگسو فقط میخواست پیشیشو ببینه. ولی اون هیچ‌جا نبود.
+آهههه بچه انقد گریه نکننن. میری رو مخم.
شنیدن صداش برای بند اومدن گریه سو و برگشتنش به طرف سهون کافی بود.
_پیشی سو؟
دقیقا برای چی چشم اون فسقلی دردسر ساز بعد دیدن سهون باید انقد برق میزد؟ اههه اون به کنار قلب سهون چرا انقد تند میزنه؟
کیونگ سو از زمین بلند شد و دستی به صورتش کشید تا اشکاش و پاک کنه. با تمام ذوقی که از دیدن سهون داشت به طرفش دوید و به محض رسیدن به سهون پاچه شلوارشو تو دستش گرفت و با زبون شیرینش شروع کرد به صحبت کردن.
_پیشی، پیشی، پیشییی. توجا بودی؟ سویی دنبالت میدشت.
+همینجاها بودم فسقلی. تو چرا گریه میکردی؟
_سویی پیشی و پیدا نترد برا همین گریه میتردش.
+دردسر ساز انقد نازک نارنجی نباش سر هر چیزی که گریه نمیکنن. باور کن دوباره ببینم گریه میکنی دیگه نمیزارم منو ببینی.
_نه نه نههه. سویی دیجه دیه نمیتونه قول.
و انگشت کوچیکش به سمت سهون دراز کرد.
سهون انگشت کوچیکش تو انگشت سو قفل کرد.
+قول
+در ضمن دفعه آخرت باشه به من میگی پیشی. خیر سرم من گرگم گرگگگگگ.
_ پیشی. هونی پیشی سویی.
_نخیر من گرگم.
_ نههه میگم هونی پیشی سویی . هونی میده چشم .
+عجب سرتقیه ها. جهنم، هرچی میگی بگو.هایشش.
+الانم شب شده دیگه. بیا برگردونمت خونه.

Scenario Book (Kyunsoo Couple)Where stories live. Discover now