<Part 14>

401 42 10
                                    


میثرا مجبور شد ولش کند تا برود.

_______________

یک هفته گذشت. جونگ کوک هر روز دوبار به تهیونگ زنگ میزد. یکبار وقتی کارش تمام می شد و از شرکت خارج میشد و دومین بار شب قبل از خواب.

آنها اصلا نمی فهمیدند در مورد چه چیزی صحبت میکنند.
همین که از شنیدن صدای هم خوشحال میشدند برایشان کافی بود.

در یکی از تماسها برای تعطیلی آخر هفته برنامه
ریزی کردند. ناهار را در رستوران بخورند و به گردش بروند.شب هم با هم شام درست کنند و تا صبح با هم باشند ولی جمعه شب یسونگ به تهیونگ زنگ زد:"فردا تولد
جونگ کوکه و دوستاش تصمیم گرفتند توی شرکت واسش یه تولد خصوصی بگیرند.فکر کردم تو هم بیایی خوشحال میشه بهرحال قراره همکارمون بشی"

من نمی دونستم فردا تولدشه! حتماً واسه همین برنامه ریزی
تهیونگ هیجان زده شد:"خیلی خب میام!"

"باشه پس!فردا ساعت ده شب به شرکت بیا. آدرس رو بنویس..."

فردا شب تهیونگ کت شلوار رسمی اش را پوشید با یک دسته گل رز سرخ و هدیه اش که یک ساعت طلا بود راهی شرکت شد اما کسی آنجا نبود .فقط یسونگ در دفتر جونگ کوک را باز کرد و او را داخل دعوت کرد:"مهمونها طبقه چهارم هستند و دارند سالن رو تزئین میکنند"

تهیونگ داخل شد:"پس بیا بریم بالا کمکشون"
یسونگ در را بست:"می ریم اما قبلش یه چیزی باید بهت بگم"
تهیونگ حس کرد از چیزی عصبانی است. شاید باز هم می خواست به همان مساله اشاره کند.

وسایل را روی میز گذاشت و منتظر شد:"در مورد چی؟"
یسونگ با چشمان مستش به او خیره شد:"در مورد رابطه شما!"

تهیونگ فوتی کرد. پس همان مساله بود!"رابطه ما چشه؟"

"من فکر میکنم تصمیم جونگ کوک در مورد تو جدیه!"

تهیونگ لبخند زد:"منم جدی هستم"

"قصد اصلی تو چیه؟ پولشو میخوایی بالا بکشی؟ شغلشو از دستش دربیاری؟ شرکتشو بگیری؟ زندگی شو از بین ببری یا همه اینا؟"

تهیونگ اخم کرد. پس یسونگ قصد داشت گستاخ و بد باشد

"بهت گفتم این به تو ربطی نداره!"

"جوابمو بده!"

"من هیچی جز خودش نمی خوام"

"بهم نگو که دوسش داری"

"اما من دوسش دارم"

"چرا؟ اون بهتر از همه می تونه شهوت بی پایان تو رو ارضا کنه؟"

تهیونگ ابرویش را بلند کرد:"منظورت چیه؟"

یسونگ نفس عمیقی کشید و نگاه گذرایی به اندام سکسی او داخل کت شلوار سـیاه انداخت:" اون دوست دوران دبیرستانته!"

✦𝐌𝐲 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥✦  First ChapterWhere stories live. Discover now