my peace(chansoo)

217 55 0
                                    

بد ترین چیز ممکن تو دنیا اینه که بعد پشت سر گذاشتن یه شب سخت و باوجود شیفت شب بعدیت صبح به جای اینکه تو خواب ناز غرق باشی به خاطر صداهای وحشتناکی که از بیرون مباد تمام خوابت بپره.
این دقیقا حال افتضاح کیونگ بود.
کل دیشب و تو مرکز فوریت های پزشکی اورژانس مشغول بود و انقدر که تماس از حادثه های مختلف داشتن حد نداشت .
و البته امشب هم دوباره شیفت شب بود.
صبح حدودای ساعت ۴ به خونه برگشت و به محض دراز کشیدن غرق خواب شد ولی دقیقا ساعت ۸ صبح با صداهای وحشتناک کوبیدن وسایل و جابه جایی اونها از خواب پرید، تقریبا خودش رو آماده کرده بود که بره یه دعوای حسابی با مسبب بر هم زدن خوابش بکنه. که با حجم عظیم اسباب و وسایل منزل که از کامیون توسط کارگر ها خارج میشدن و گویا مقصدش منزل کناری کیونگسو بود.
با دیدن همسایه جدید بلافاصله تمام عصبانیت کیونگ فوت شد رفت هوا.
_سلام. من پارک چانیول هستم همسایه جدیدتون. بابت سر و صداهای زیاد متاسفم .
خب کیونگ صد در صد نمیتونست در برابر اون لبخند گوش تا گوش چانیول که چالش و به نمایش گذاشته بود و لحن مودبانش بازم عصبی باشه

+اوه. خوشبختم. منم کیونگسو هستم. دو کیونگسو. خب درسته راستش سر و صدا زیاده و من شیفت شب کشیک هستم و واقعا نیاز به خواب دارم پس ....
_اوه بله بله متوجهم. من بازم معذرت میخوام قول میدم حواسم بهشون باشه که سر و صدایی ایجاد نکنن.
اون روز خوشبختانه دیگه سر و صدایی شنبده نشد.
ولی دقیقا صبح روز بعد کیونگسو با به صدای دیگه از همون خونه از خواب پرید.
اما این دفعه یه چیز متفاوت بود.
این صدا نه تنها آزار دهنده نبود ، بلکه ملودی خیلی زیبا و دلنشینی داشت.
پس کیونگسو کنجکاوانه از اون صدا خودش رو به رو به روی خونه همسایه جدیدش رسوند و در زد.
چان به محض باز کردن در لبخندش محو و چشمهاش نگران شد.
_ اوه. باز سر و صدای زیادی تولید کردم؟ ببخشید ببخشید من واقعا متاسفم کیونگسو شی. الان تمومش میکنم.
+نه نه. مشکلی نیست. فقط این صدا زیادی قشنگ و دلنشین بود همین.
_جدا؟
+بله.
_خوب نظرت چیه به صرف یک فنجان قهوه و البته گوش دادن به ملودی جدید من دعوتت کنم؟
کیونگسو به محض وارد شدن به اون خونه محو زیباییش شد.
طرح هایی از نوت و آلات موسیقی که روی دیوار ها به چشم میومد .
و حتی اون ابزار موسیقی که جاهای مختلف خونه چیده شده بود.
دیزاین اون خونه واقعا جذاب بود.
یه محض حس کردن صدای واق واق و چسبیدن به گلوله پنبه ای به پاش به پایین نگاه کرد.
+وایی اینجارو ببین. این سگ توعه؟ اون یه پودل سیاهه.
_اوه درسته. اسمش توبنه یکم زیادی شیطونه و من واقعا از پس شیطنتاش بر نمیام.
+منم دقیقا یه سگ با همیم نژاد و رنگ دارم اسمش موکمول البته اون فوق العاده آروم و کنار اومدن باهاش سخت نیست.
_خب پس فک کنم اونا دقیقا نقطه مقابل همن.
اون روز شد دومین دیدار اون ها و البته استارت وقت گذروندن های پیاپیشون با همدیگه.
تقریبا صرف نهار یا قهوه و چایی در طول روز باهم دیگه، بردن سگ هاشون برای گردش و گوش کردن کیونگ به ملودی ها و موسیقی های جدیدی که چان می‌ساخت تبدیل شده بود به یک روتین بین اونها.
اون طور که چان گفته بود کارش آهنگسازی برای خواننده ها و فیلم ها و حتی گروه های مختلف بود.
کیونگ و چان دقیقا نقطه مقابل هم بودن.
کیونگ آروم بود و چان شیطون.
شغل کیونگ پر بود از استرس و تنش و پر از زحمت و شغل چان پر از لذت و آرامش .
این تفاوت اونها حتی تو سگ هاشون هم دیده میشد.
موکمول و توبن دقیقا نمود کیونگ و چان بودن. یکی آروم و دیگری پر سر و صدا.
ولی این اختلافات نه تنها باعث دعوا بینشون نبود بلکه اتفاقا به خوبی هم باهم مچشون کرده بود. کیونگ از وقتی با چان وقت می‌گذروند وجه پر شیطنت و شوخ طبعی از خودش نشون میداد که برای خودش هم عجیب بود یا چان کنار کیونگ بر خلاف همیشه فوق العاده حرف گوش کن میشد و گاهی به خاطر بودن در کنار کیونگ فوق العاده آروم.
چان شده بود اون بخش فان و سرگرم کننده و البته آرامش بخش کیونگ بعد کلی هیجان و استرس .
و کیونگ شده بود اون روح آرامش بخش و زیبای زندگی چان که همیشه زندگی شلخته و گاهی پر سر و صدا چان رو مرتب و نظام مند می کرد .
امروز هم بعد مدتها مشغله بالاخره قرار بود دوباره باهم وقت بگذرونن و سگ هاشون رو به گردش ببرن.
دقیقا هشت ماه از اولین دیدارشون می‌گذشت.
_اممم.... کیونگ....
+بله؟
_را... راستش... یه چیزی... یه چیزی هست که چند وقته میخوام بهت بگم.
+چیزی شده؟
_نه نه نه. یعنی چرا؟ هوف. کی... کیونگسو من عاشقتم.
کیونگسو خندید

+خب منم عاشقتم چان تو بهترین دوستم.....
_نه منظورم این نبود. من....من واقعا عاشقتم. نه دوستانه یا حتی برادرانه. بلکه ... مثل عشقی که یه عاشق به معشوقش داره.
+منظورت.... اینه که...؟اما...اما یهو..
_نه اصلا هم یهو نبود من دو ماهه دارم با خودم کلنجار میرم که بهت بگم در واقع من از همون بار اول که دیدمت عاشقت شدم.
_لطفا به خاطر این کارم از من متنفر نشو باشه؟
و کیونگ و در اغوش گرفت و لب هاشو کوتاه بوسید.
کیونگسو بهت زده به چان خیره بود.
یکم تحلیل موقعیت براش سخت بود. هم شوکه بود و هم متعجب. در واقع زبونش بند اومده بود. واقعا نمی‌دونست چی بگه.
+چا...چان
_کیونگ لطفا انقد زود ردم نکن. یه کوچولو، فقط یه کوچولو به من فرست بده مطمئنم یکم بگذره تو....
چان تند تند و پشت هم کلمات و ردیف میکرد تا از رد شدن جوابش توسط کیونگ بهت زده جلو گیری کنه ولی با شنیدن صدای خنده های کیونگ نا خودآگاه کلماتش رو متوقف کرد.
+چان...... باورم نمیشه.
دوباره خندید.
+من...من زیادی شوکه شدم چانیول. در واقع قرار نبود این طوری بشه. اه وای باورم نمیشه . چرا خندم متوقف نمیشه؟
چانیول فقط با گنگی تمام بهش خیره شده بود. واقعا متوجه نمیشد چی باعث خنده کیوتگ شده.
در واقع خنده کیونگ اول شاید از شوک بود ولی بعد از ردی شادی بود. شادی اینکه فهمیده بود این فقط دل خودش نیست که لرزیده.
+ در واقع، ... خب... من میخواستم زود تر این درخواست ازت بکنم . خب منم....منم خیلی وقته فهمیدم عاشقتم. تو دقیقا همون بخش آرامش زندگی منی که همیشه مثل به حفره تو قلبم جای خالیش حس میشد. و خب، تو تمام برنامه هایی که برای اعتراف بهت داشتمو بهم زدی. ولی، چانیول؟ دوست پسر من میشی؟
_با کمال میل

Scenario Book (Kyunsoo Couple)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora