🐞22🐺

246 31 0
                                    


🐺علی احسان🐺

به قدری عاصی بودم از دستش که رحمی توی کارم نبود.
اترس به گریه افتاد و نمیتونست یه دقیقه هم جلوی اشک هاش رو بگیره!

عصبی تر شدم وقتی میون تنبیه اشک هایی که بیرحمانه دل و عشقم رو هدف گرفته بود تا تمومش کنم!

باید تنبیه میشد و دیگه هیچ وقت تن به خوردن اون نجاسات بدون اجازه ی من نمیداد!

بیشتر بهش چسبیدم و بدنش رو بیشتر میخکوب دیوار کردم.
با خشم دم گوشش لب زدم:
ببر صدات رو...اشکات بیشتر از این بچکه تنبیهت رو بیشتر میکنم...فهمیدی؟!

اترس تند تند سر تکون داد و سعی کرد دیگه صداش درنیاد و بیشتر از این من رو عصبی نکنه!

دست هاش رو با یه دست بالا سرش نگه داشتم و دست دیگه ام رو روی باسنش گذاشتم و لب زدم:
برای هر ضربه بلند میشمری تا بشنوم!

خواست از درد و ترس چیزی بگه که با سیلی که روی باسنش زدم نفسش رفت و نتونست بشماره و گوشت نرم و لطیفش رو توی چنگم مالیدم و گفتم:
هر بار نشمری پنج تا بهش اضافه میکنم!

دوباره زدم که اترس جیغی کشید و با گریه گفت:
هق...یک...هق...

حدودا بیست ها زدم که اترس با دلی که زیر و رو میشد از ترس و درد پاهاش سست شد و نزدیک بود روی زمین بیوفته که متوجه ی زیاده رویم شدم.
خب این بچه با این همه ناز و افاده و بدن نحیفی که داشت طبیعتا نمیتونست از پس تنبیه های هر چند کوچیک هم بر بیاد اما خوب بود که بفهمه هر اشتباهی چه تاوانی داره!

روی تخت خوابوندمش.
صورتش ملتهب و سرخ شده بود.
خم شدم روش و اشک هاش رو با نوازش پاک کردم.
از زیبایی هر چی میگفتم کم بود!
لبخندی روی لبام نشست و بیشتر خم شدم و لبای نیمه باز و غنچه اش رو بوسیدم و کنارش دراز کشیدم و از پشت توی بغلم کشیدمش که دست های ظریفش رو روی دستم که دور تنش بود گذاشت و لب زد:
ددی؟!

لبخندی به لحن ناز و کیوتش زدم و روی مو هاش رو بوسیدم و لب زدم:
جانه دلم؟!

با بغض لب زد:
هنوز دوستم داری؟!

بدون هیچ مکثی روی گردنش رو بوسیدم و لب زدم:
عاشقتم خوشگل ددی...عاشقتم که روت غیرت دارم!

🧚🏻‍♂️in his name🤵🏻Où les histoires vivent. Découvrez maintenant