🐺علی احسان🐺به قدری عاصی بودم از دستش که رحمی توی کارم نبود.
اترس به گریه افتاد و نمیتونست یه دقیقه هم جلوی اشک هاش رو بگیره!عصبی تر شدم وقتی میون تنبیه اشک هایی که بیرحمانه دل و عشقم رو هدف گرفته بود تا تمومش کنم!
باید تنبیه میشد و دیگه هیچ وقت تن به خوردن اون نجاسات بدون اجازه ی من نمیداد!
بیشتر بهش چسبیدم و بدنش رو بیشتر میخکوب دیوار کردم.
با خشم دم گوشش لب زدم:
ببر صدات رو...اشکات بیشتر از این بچکه تنبیهت رو بیشتر میکنم...فهمیدی؟!اترس تند تند سر تکون داد و سعی کرد دیگه صداش درنیاد و بیشتر از این من رو عصبی نکنه!
دست هاش رو با یه دست بالا سرش نگه داشتم و دست دیگه ام رو روی باسنش گذاشتم و لب زدم:
برای هر ضربه بلند میشمری تا بشنوم!خواست از درد و ترس چیزی بگه که با سیلی که روی باسنش زدم نفسش رفت و نتونست بشماره و گوشت نرم و لطیفش رو توی چنگم مالیدم و گفتم:
هر بار نشمری پنج تا بهش اضافه میکنم!دوباره زدم که اترس جیغی کشید و با گریه گفت:
هق...یک...هق...حدودا بیست ها زدم که اترس با دلی که زیر و رو میشد از ترس و درد پاهاش سست شد و نزدیک بود روی زمین بیوفته که متوجه ی زیاده رویم شدم.
خب این بچه با این همه ناز و افاده و بدن نحیفی که داشت طبیعتا نمیتونست از پس تنبیه های هر چند کوچیک هم بر بیاد اما خوب بود که بفهمه هر اشتباهی چه تاوانی داره!روی تخت خوابوندمش.
صورتش ملتهب و سرخ شده بود.
خم شدم روش و اشک هاش رو با نوازش پاک کردم.
از زیبایی هر چی میگفتم کم بود!
لبخندی روی لبام نشست و بیشتر خم شدم و لبای نیمه باز و غنچه اش رو بوسیدم و کنارش دراز کشیدم و از پشت توی بغلم کشیدمش که دست های ظریفش رو روی دستم که دور تنش بود گذاشت و لب زد:
ددی؟!لبخندی به لحن ناز و کیوتش زدم و روی مو هاش رو بوسیدم و لب زدم:
جانه دلم؟!با بغض لب زد:
هنوز دوستم داری؟!بدون هیچ مکثی روی گردنش رو بوسیدم و لب زدم:
عاشقتم خوشگل ددی...عاشقتم که روت غیرت دارم!