part1

259 39 106
                                    

شب بود و داشتم بوکس کار میکردم
هرچقدر که میتونستم،به اون بوکس لعنتی مشت میزدم
و یه جورایی انگار وسیله ای برای خالی کردن عقده هام بود
گوشیم زنگ خورد
کارمو متوقف کردمو گوشیمو برداشتم:
«الو؟!»
«الو سلام لیسا،خوبی؟!میگما...»
خواستم قطع کنم که ادامه داد:
«صبرکن‌صبرکن...قطع نکن،باهات کار دارم»

با کلافگی گفتم:«چیه؟!»
«میای بریم آبجو بزنیم؟!بریم یه کلوب من نمیتونم تنهایی برم خودت میدونی که»
اه...این جونگکوک هیچوقت بزرگ نمیشه..
«الو؟!دلت میاد به دوست دوران بچگیت نه بگی؟!»
«باشه باشه..صبرکن من الان میرم آماده بشم و میام»
با خوشحالی گفت:«دمت گرم لیسا،منتظرت میمونم فعلا»
«فعلا»

گوشیو قطع کردمو انداختمش رو کاناپه
رفتم حموم تا یه دوش کوتاه بگیرم
ریختن آب گرم روی بدنم حس خوبی بهم میداد
چشمامو بستم و آروم دوش گرفتم
بعد از دوش گرفتن خودمو با حوله خشک کردمو رفتم سراغ روتین روزانم
بعد از روتین،رفتم سراغ میز آرایشم
موهامو با سشوار خشک کردم

بعدشم رفتم سراغ درست کردن موهام
موهامو چتری مثل همیشه درست کردمو بقیه موهامم ریختم دور سرم
کرمو برداشتمو مالیدم به صورتم
صورتم حسابی سفید شده بود
ماتیکو برداشتم و آروم به لبام مالیدم
مثل همیشه ماتیک سرخ رو زدم
ریمل و خط چشم و بقیه چیزا

رفتم سراغ کمدم
لباسام داخل کمد خودنمایی میکردند
ولی من برای امشب فقط یکیشونو میپوشم
برداشتمش و پوشیدمش

رفتم سراغ کمدملباسام داخل کمد خودنمایی میکردندولی من برای امشب فقط یکیشونو میپوشمبرداشتمش و پوشیدمش

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

لباس لیسا👆🏻
رفتم از خونه بیرون و سوار ماشینم شدم

لباس لیسا👆🏻رفتم از خونه بیرون و سوار ماشینم شدم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ماشین لیسا👆🏻
راه افتادم
نیم ساعت بعد...
داخل کلوب شدم
حسابی شلوغ بود
به محض ورودم،همه ی توجه ها به سمت من رفت
بعضیاشون در مورد من در گوشای بغل دستیشون پچ پچ میکردند
بعضیاشون فقط بهم زل زده بودن
و....

𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂 𝑶𝒃𝒔𝒆𝒔𝒔𝒊𝒗𝒆Where stories live. Discover now