پارت۷

37 14 15
                                    


کریس وارد اتاق شد و ییشینگ رو دید که داره با حالت زاری با فرد پشت خط تلفنش صحبت می‌کنه

ییشینگ:نه چیزی نشده،نه من حالم خوبه،بخدا حالم خوبه نیا اینجا چیزی نیست،من خوبممممممم،آیششششش دختره رو مخ بدرک گمشو بیا پول این ماهو از سگای کریس بگیر ،هییییی ،فقط از جلو چشمام خفه شو

تلفن رو خاموش کرد و روی میز کنار تخت انداخت
کریس نزدیکش شد و با گرفتن کمرش انداختش روی تخت و کنارش نشست

کریس:کی با نفس من اینطوری صحبت می‌کنه برم همین الان خلاصش کنم؟!

و موهای شینگ رو از روی پیشونیش کنار زد

ییشینگ:هیچی این سویون احمقه بوت آکبند به من گیر داده بود رفته بود ویلا من نبودم فک کرده چیزی شده

کریس: ولی بیشتر از حرفا داشتی حرص میخوری
و بوسه ای روی دستای شینگ گذاشت

شینگ:تو که میشناسیش حتما باید رو مخ باشه تا زنده باشه

کریس :اوهوم میگم تو نمیخوای یک سری حرفارو به من بزنی احیانا؟!

ییشینگ خودش رو جابجا کرد و سرش رو روی پاهای کریس گذاشت
ییشنگ:چه حرفایی؟!

کریس:عام مثلا میتونیم از این ۶ماه غیبتت شروع کنیم
ییشینگ:نمیشه نگم؟!

کریس:در اون صورت منم به ازای هر حرفی که نزنی بعضی چیزا رو شاید نگم نه؟!

ییشینگ:هوف با اینکه سخته باشه،
از اینکه هربار که نزدیک هم می‌شدیم من میترسیدم یا میلرزیدم کلافه شده بودم
پیش روانشناس رفتم بهم وقت داد ولی گفت باید برای طول درمانم برم لندن و از پارتنرم دور باشم
اون شبی که اومدم گفتم باید برای نمایشگاه برم و عصبانی شدی
بخاطر همین بود
من بعدش خیلی گریه کردم اما میدونستم که این برای جفتمون خوبه

میدونستم تو منو ترک نمیکنی

هربار که زنگ‌ میزدی جوابت رو نمی‌دادم حال جواب دادن نداشتم چون انقدر بی‌حال و بدن درد داشتم که نمیتونستم
یا اگه جوابتو میدادم هربار فک میکردی من سرما خوردم دعوام میکردی
بخاطر گریه هام بود

خیلی گریه میکردم
خیلی فشار سختی روی من بود،اینکه نمیتونستم بیام پیشت یا حتی باهات حرف بزنم بیشترین درد این دوره درمان بود
هربار بعد هر جلسه فقط دلم میخواست بیام پیشت غر غر کنم بعدم بگی دیگه نمیخواد بری الان میرم اون یارو رو از زندگی محوش میکنم

تا۵ ماه روال درمانم تموم شد

۱ ماه تمام فقط روی رژیم غذاییم کار کردن تا دوباره رو فرم بیام
کریس من ۲۰ کیلو کم کرده بودم
انقد روی دستام جای سوراخ سرنگ بود که ...

کریس با حالت عصبانی بدی ییشینگ رو بلند کرد و دوباره کوبیدش روی تخت

ییشینگ :آخ کریس...

بهم اعتماد کنOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz