امروز رئیس بهمون یه ماموریت خیلی مهم داده بود
باید میرفتیم به یه جنگل و یه کلبه ای که یه فردی توش زندگی میکرد
این مرد انگار جنسای کلی از مافیاها رو دزدیده بوده و بعدشم اونا رو کشته بوده
و جنازشونو همون توی جنگل خاک کرده بوده
عجب عوضی بودهتوی راه بودیم
کم کم گرم صحبت شدیم:
یونا:«بچه ها میگم اگه مردیم چی؟! کی دیه ی ما رو میده؟!
جونگکوک با یه خنده ی ریز گفت:«خوب معلومه رئیس»
من با خنده گفتم:«الان همه به این فکرن که زنده از این ماموریت بیرون بیان بعد تو به فکر دیهای؟!»
یونا کلافه گفت:«خوب با خودم گفتم اگه بلایی سرم اومد،پولی دست خانوادمو میگیره یا نه»رو به یونا بالبخند گفتم:«نگران نباش،هیچ کدوم از ما قرار نیست تو این ماموریت بمیره،بعدشم بزار ما زنده بیرون بیایم بعدش دیگه خودم هرچقدر که پول بخوای به خانوادت میدم»
یونا لبخند زد
رسیدیم و یه زیرانداز انداختیمو نشستیم تا یکم خستگیمون در بره
یونا با ترس گفت:«اینجا که حیوون وحشی نداره؟!»
جونگکوک لبخند شیطانی زد و رو به یونا گفت:«چرا وای اونجا رو ببین پلنگه پلنگگگگگ»یونا هم جیغی کشید و از اونجا دور شد
جونگکوک هم از خنده غش کرد
یونا با عصبانیت نشست سر جاش و مشتی به بازوهای جونگکوک زد
یونا:«هه هه خندیدم اذیت کردن دیگران برات لذت داره؟!»
جونگکوک با خنده گفت:«خیلییییی»
رو به یونا گفتم:«ناسلامتی تو یه مافیایی،باورم نمیشه انقدر ترسو باشی»یونا رو بهم با مظلومیت خاصی گفت:«خوب گفت پلنگ ناموسا پلنگ ترس نداره؟!»
من باخنده گفتم:«نه»
تهیونگ که تا الان ساکت بود،رو بهمون گفت:«راستی وقتی رفتیم سراغش،باید بکشیمش یا زنده برا رئیس ببریم؟!»
من با تعجب گفتم:«مثل اینکه واقعا کم داری، آخه مگه حیوون خونگیه که برا رئیس ببریم!؟ به چه دردش میخوره؟!»جونگکوک هم گفت:«همینو بگو، اصلا گفته بریم که بکشیمش اگه زنده میخواستش که خودش میومد نیازی به ما نبود»
یونا رو بهمون گفت:«خوب حالا نخوریدش»
یونا با کمی مکث گفت:«خوب دیگه بیاید بریم»
من رو به جونگکوک و یونا گفتم:«شما دوتا همینجا بمونین،این یارو خطرناکه بهش اعتمادی نیست یه وقت میزنه بلایی سرتون میاره»یونا با نگرانی رو به من گفت:«نه اونی،من میخوام باهات بیام من وجدانم قبول نمیکنه اینجا تنهات بذارم»
تهیونگ گفت:«لیسا راست میگه،بهتره شما همینجا باشین،فوقش شما اینجا رو مراقب باشین اگه این اطراف اومد بهمون زنگ بزنید تا بیایم اینجا،اینجوری در واقع کمکمونم میکنید»
یونا و جونگکوک ناچار قبول کردند و همونجا موندندمنو تهیونگم راه افتادیم
هیچوقت فکرشم نمیکردم که بخوام با همچین آدمی برم ماموریت
تف به این شانس
عصر بود و کم کم داشت شب میشد
تهیونگ گفت:«نمیدونی دقیقا کلبه کجاست؟!»
با لحن طلبکارانه ای گفتم:«یکم جلوتره»
تهیونگ:«یادته وقتی رفته بودیم اردو بعد اونجا گم شدیم تو کلی ترسیده بودی بعد دیگه رسوندمت پیش بقیه؟!»
YOU ARE READING
𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂 𝑶𝒃𝒔𝒆𝒔𝒔𝒊𝒗𝒆
Actionلالیسا...دختری که از بچگی با تموم دخترا متفاوت بود دختری که همیشه میخواست مستقل باشه همیشه بهترین بوکسر و بهترین تکواندو کار مدرسشون بود اما این دختر...یه دشمن بزرگ به نام کیم تهیونگ داره کی فکرشو میکرد رئیس یه بند مافیا یه روزی یه دختر بشه؟! و کل...