جیسونگ درو باز کرد و با دیدن حال جیمین داد کشید
_فلیکس بیا هیونگ حالش بد شده
بعد سعی کرد به جیمین کمک کنه تا بلند شه...فلیکس هم با نگرانی به کمکش اومد و جیمینو به داخل خونه بردن
جیمین احساس میکرد بدنش قفل شده هیچ حرکتی نمیتونست بکنه حتی نمیتونست حرف بزنه جیسونگ براش یه لیوان آب برد
÷قر...ص....قرصا...م
جیسونگ با عجله به اتاق جیمین رفت و قرصاشو براش آورد جیمین بعد از خوردن قرص چشاشو بست و در مقابل نگرانی و پر حرفی جیسونگ و فلیکس دستشو بالا آورد و بدون اینکه چیزی بگه ازشون خواست ساکت باشن
چند دقیقه ای گذشت فلیکس و جیسونگ با چشمان منتظر و نگران به جیمین نگاه میکرد و منتظر بودن حرفی بزنه
کم کم دردش آروم گرفت اما هنوز سینش میسوخت ....چشماشو باز کرد.....
×نمیخوای بگی چی شده؟
_هیونگ زنگ بزنم به دکتر؟
×چرا اینجوری شدی؟
_بخاطر جای عملته؟
فلیکس و جیسونگ پشت سر هم سوال میپرسیدن جیمین به در بسته ی اتاق هیونجین نگاه کرد
فلیکس با عصبانیت بلند شد و گفت:
×همه چی زیر سر اونه
÷فلیکس!
فلیکس با غضب جلو رفت و درو باز کرد به هیونجین که روی تخت نشسته بود و شونه هاش از شدت گریه تکون میخوردن نگاه کرد ناخودآگاه با دیدن گریه های برادرش خشمش فروکش کرد
×هیونجین چه اتفاقی افتاده؟
+گمشو بیرون
×هیونگ حالش خوب نیست
+همش فیلمشه
×چه فیلمی بیا خودت ببین
هیونجین اشکاشو پاک کرد و بلند شد به فلیکس تنه زد و از کنارش رد شد و بعد سراغ جیمین رفت
+تو که نابودم کردی دیگه این ادا اطوارا چیه؟ میدونی من حساسم میخوای از نقطه ضعفم استفاده کنی که خفه شم؟
جیمین دستشو روی پیشونیش گذاشت
+چطور دلت اومد این کارو در حق برادرت بکنی ...کم سختی کشیدیم؟ توام میخوای زندگیمونو سخت تر کنی.... چرا؟....من چه بدی در حقت کرده بودم جیمین؟
فلیکس و جیسونگ با تعجب به هیونجین نگاه میکردن .....دلشون میخواست سر در بیارن چه اتفاقی افتاده اما کسی جرات نداشت سوال بپرسه
+تو امشب غرورمو با خاک یکسان کردی قلبمو شکستی ....آره هیونگ تو این کارو با برادر کوچیکترت کردی
جیمین سرشو بلند کرد نگاه خصمانه ای به هیونجین انداخت و بعد بلند شد ....بهش نزدیک شد و تو صورتش داد کشید
÷اون موقع که بهت گفتم هدفش تو نیستی باور کردی؟ نه باور نکردی مثل احمقا ادامه دادی
+بس کن ....از اولم ازش خوشت اومده بود فقط من این وسط اضافی بودم
÷شاید چشای کورت ندید که اون احمق داشت منو میبوسید نه من
هیونجین لحظه ای دست از گریه کردن کشید و با گنگی به جیمین نگاه کرد ...سیگنالای مغز فلیکس فعال شده بود آهسته پرسید
×کی کیو بوسیده؟
+این حرفا کارتو توجیه نمیکنه اگه بدت میومد باهاش همراهی نمیکردی
÷من باهاش همراهی نکردم ولی بخاطر توی احمق مجبور شدم اجازه بدم ازم استفاده کنه
با حرفی که جیمین زد هر سه تاشون بهت زده به طرفش برگشتن
÷ولی اشتباه کردم تو ارزش اینو نداری که از خودم بگذرم برو هر غلطی که میخوای بکن ...هرشب برو بار اصلا برو گی کلاب برو بدنتو به همه نشون بده هرزگی کن همینو میخوای دیگه نه؟ این خوشحالت میکنه؟
جیسونگ دستشو جلوی دهنش گذاشت اولین بار بود که این حرفارو از جیمین میشنید
فلیکس که متوجه ی جیسونگ شده بود گفت:
×جیسونگ برو تو اتاق
جیسونگ بلند شد و بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه وارد اتاقش شد و درو بست
فلیکس جیمینو به سمت خودش برگردوند و بهش نگاه کرد تو چشاش مویرگ های قرمز و خونی دیده میشد که نشون میداد از شدت فشار و عصبانیت در حال انفجاره!
بعد با صدای بم و دو رگش گفت:
×تو.....چه غلطی کردی؟
جیمین روشو برگردوند و بدون اینکه جوابی بده ازشون فاصله گرفت
+دروغه .....دروغ میگی
÷اره من دروغ میگم اما پسری که یه ماهم نشده میشناسیش راست میگه
اینبار فلیکس داد زد
×میگم چی شده؟
+چی شده؟ میخوای بدونی چی شده؟ برادر عزیزت با دوست پسر من ریخته رو هم
×چی؟
÷انقدر مزخرف نگو هیونجین
×چیکار کرده؟
+این کارت نهایت بی رحمی بود
×ادرسشو بده
+تو چی میگی این وسط؟
فلیکس دستشو دو طرف صورت هیونجین گذاشت و محکم فشار داد و از بین دندونای چفت شدش گفت:
×ادرس اون دوست پسر فاکینگتو بده
هیونجین با ترس گرفت:
+میخوای چیکار؟
×گفتم ادرسشو بده
جیمین فلیکسو عقب کشید و گفت:
÷ولش کن
×میدی یا استخوناتو خورد کنم هیونجین آدرس کوفتیشو بده
هیونجین زیر لب آدرسو گفت انقدر آروم که خودشم صدای خودشو نشنید
×بلندتر
+کاریش نداشته باش
×گفتم بلند تر
÷فلیکس ساکت باش!
×خفه شو
جیمین میدونست که تو این موقعیتا هیچکس حریف فلیکس نمیشه
هیونجین آدرسو گفت و فلیکس با عجله از خونه خارج شد جیمین هم پشت سرش راه افتاد
فلیکس که سوئیچو برداشته بود با ماشین جیمین به طرف خونه ی تهیونگ رفت و جیمین و هیونجین نتونستن جلوشو بگیرن
اونا به طرف خیابون رفتن و با اولین تاکسی به سمت خونه ی تهیونگ راه افتادن
فلیکس عصبانی بود و هیچ چیز جلودارش نبود.....وقتی به خونه تهیونگ رسید دستشو روی زنگ گذاشت و یه سره فشارش داد
در باز شد! فلیکس وارد خونه شد با دیدن تهیونگ خون جلوی چشاشو گرفت .....
*تو باید برادر جیمین باشی!
فلیکس بدون هیچ حرفی مشتشو به صورت تهیونگ زد ......تهیونگ با حیرت زدگی گفت:
*جالب شد!
فلیکس یقه شو گرفت و خواست مشت دومو به صورتش بزنه که تهیونگ گفت:
*میتونیم حرف بزنیم بعد دعوا کنیم هوم؟
اما فلیکس این حرفا حالیش بود فقط دلش میخواست تهیونگو تیکه تیکه کنه دوباره به طرفش خیز برداشت اما تهیونگ دستشو گرفت
*من اهل دعوا نیستم .....بیا حرف بزنیم!
×تو دیگه چه حیوونی هستی
*اوه تو واقعا دیوونه ای
فلیکس یقه ی تهیونگو گرفت و اونو به سمت خودش کشید و گفت:
×با برادرم چیکار کردی؟
*هیونجین یا جیمین؟
فلیکس با شنیدن اسم جیمین چشاشو بست
×اسمشو نیار
*من با هیونجین کاری ندارم اما.......من جیمینو دوست دارم
×دهن کثیفتو ببند
تهیونگ از فلیکس فاصله گرفت و گفت:
*من سالهاست که جیمینو دوست دارم خودشم میدونه .... بارها منو پس زده ....چیکار باید میکردم؟
فلیکس از چیزی که میشنید شوکه بود
*جای عصبانی شدن یه لحظه گوش کن
تهیونگ با مکث کوتاهی ادامه داد
*من واقعا دوسش دارم مجبور شدم برای به دست آوردنش از هیونجین استفاده کنم
×باهاش چیکار کردی؟
*هیچی فقط....بوسیدمش
فلیکس دوباره به سمت تهیونگ حمله ور شد اونو زمین انداخت و رو شکمش نشست و بعد مشتاشو بی وقفه به صورتش کوبید کاسه ی صبر تهیونگ لبریز شد فلیکسو هول داد و خودش روش سلطه پیدا کرد در حالی که نفس نفس میزد خون توی دهنشو تف کرد و گفت:
*خوب گوشاتو وا کن .....من جیمینو میخوام ....کوتاهم نمیام پس بهتره حد خودتو بدونی چون دامنه ی صبرم زیاد نیست
فلیکس تلاش کرد تا خودشو از سلطه ی تهیونگ رها کنه اما تهیونگ محکم تر گرفتش و بعد زمزمه وار گفت:
*این خونه رو میبینی؟ حاضرم به اندازه ی صدتای این خونه هزینه کنم اما جیمین فقط بهم نگاه کنه ....
بعد نزدیک گوش فلیکس پچ پچ وار گفت:
*قرار نیست برادرتونو ازتون بگیرم ....اما قلبش ،بدنش ،توجهش مال منه یعنی باید مال من بشه
فلیکس با سر به بینی تهیونگ ضربه زد و اونو از روی خودش کنار زد
×میکشمت کثافت
همون لحظه جیمین و هیونجین از راه رسیدن جیمین فلیکسو عقب کشید و گفت:
÷هیچ معلوم هست چیکار میکنی
هیونجین با دیدن صورت خونی تهیونگ قلبش لرزید
تهیونگ برگه ایو روبروی فلیکس گرفت و گفت:
*جای شاخ و شونه کشیدن بیا منطقی باشیم
÷این دیگه چه کوفتیه ؟
تهیونگ برگه رو نزدیک تر برد
هر سه شروع کردن به خوندن..... طبق اون نوشته ها هیونجین مبلغ بسیار بالایی رو به تهیونگ بدهکار بود جیمین با دیدن امضای هیونجین پایین صفحه گفت:
÷این....این چیه؟
+من اینو امضا نکردم
* تو اینو با خواسته ی خودت امضا کردی!
+نه!
*همین چند ساعت پیش
×اون مست بود عوضی
*میتونی ثابت کنی؟!
×كثافت
*فقط و فقط خودت میتونی نجاتش بدی جیمین .....من کاری بهت ندارم هیونجین راستش علاقه ایم بهت ندارم ....اما تو جیمین خیلی برام سخته که تحت فشار بذارمت اما مجبورم هفته ای یه بار با من باش فقط یه بار.... اون وقت کاری به هیونجین ندارم و اون میتونه راحت زندگیشو بکنه
هیونجین ناباورانه گفت:
+خیلی پستی
فلیکس سعی میکرد از بین دستای جیمین خودشو آزاد کنه
×مگه اینکه من مرده باشم بذارم جیمین بیاد پیش تو
*اون وقت باید با هیونجین خداحافظی کنی
÷بیاین بریم ..زود باشین
*صبر کن جیمین .....نگفتی تصمیمت چیه؟
÷برین تو ماشین
*جواب منو بده عزیزم
فلیکس دستاشو مشت کرد اگه جیمین جلوشو نمیگرفت کار تهیونگو یه سره میکرد
÷باشه ....قبوله
×چی داری میگی جیمین ؟!
÷زودتر سوار شین
تهیونگ لبخند زد جیمین سوار ماشین شد هیونجین با چشمای اشکی به تهیونگ نگاه کرد
*متاسفم هیونجین
هیونجین روشو برگردوند و سوار شد فلیکس تمام نفرتشو تو کلمات ریخت و گفت:
×تو ...زنده نمیمونی.....مطمئن باش
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
YOU ARE READING
جنایتی به نام عشق
Fanfictionخلاصه: جیمین یه پلیس موفقه که سه تا برادر کوچیکتر از خودش داره پدر و مادرشون تو یه تصادف مردن و جیمین باید از سه تا برادر نوجوونش به تنهایی مراقبت کنه.... وضعیت: پایان یافته کاپل: کوکمین ژانر: پلیسی،معمایی،خانوادگی