[ 𝑁𝑜𝑡𝑒 29 ]

882 223 187
                                    

فلیکس از ماشین مشکی رنگ پیاده شد و طبق عادت همیشگیش به اطراف نگاه کرد اما با دیدن ماشین آشنایی، چند بار پلک زد و توی جاش خشک شد.

اون ماشین، کاملا شبیه به ماشین هیونجین بود. از فاصله ای که فلیکس قرار داشت، چیزی توی ماشین دیده نمیشد و ظاهرا بی سرنشین و خالی بود. پس بدون اینکه حتی به پلاکش نگاهی بندازه، سرش رو تکون داد و سعی کرد بهش فکر نکنه. آخه هیونجین اونجا چکار داشت؟

قدم اول رو به همراه چان و بادیگارد پشت سرش، به داخل عمارت گذاشت و به اطرافش نگاه کرد. از اخرین باری که به اونجا اومده بود، چیزی عوض نشده بود و فلیکس همچنان میتونست بوی لجن رو از آجر به آجر اون ساختمون حس کنه.

از پله هایی که منتهی به اتاق مانتوس پیر بود، گذر کردن و با هدایت نگهبان به اتاق اون پیرمرد رسیدن‌. اتاقی با یه در بزرگ و سفید رنگ که با طرح های کلاسیک و طلایی رنگ، مزین شده بود.

فلیکس هنوز باور نمیکرد که چنین ریسکی رو پذیرفته و قبول کرده پا به قتلگاه کیم مانتوس بذاره، اون هم دقیقا ۴ روز بعد از واقعه ای که ممکن بود به مرگش ختم بشه!
به چان که شونه به شونه‌اش قدم برمیداشت نگاه کرد. بودنِ اون کنارش بهش این اطمینان رو میداد که لازم نیست نگران چیزی باشه. با وجود اون، مانتوس نمیتونست آسیبی بهش برسونه و چان میتونست بهترین پشتیبان براش باشه.

نگهبان، ورود اونهارو به رییسش خبر داد و چیزی نگذشت که در سفید رنگ به روی اون دو پسر باز شد و هر دو وارد اتاق شدن.

کیم مانتوس طبق معمول، روی صندلی بزرگ و گرون قیمتش لم داده بود و شکم فربه و چاقش به راحتی به چشم میومد.
از نظر فلیکس، پیراهن سفید و کت قهوه ای رنگی که به تن داشت به هیچ وجه بهش نمیومد و اون رو بیشتر شبیه یه تیکه مدفوع بد بو کرده بود. با تشبیهی که توی ذهنش از مرد پیر ساخت، پوزخندی زد و همین توجه مانتوس رو به خودش جلب کرد.

- از آخرین باری که همدیگه رو دیدیم مدت زیادی گذشته عزیزم! بشین.

مانتوس بدون اینکه نگاه خیره و کثیفش رو از صورت فلیکس برداره، با لبخند گفت و با دست بهشون اشاره کرد تا روی صندلی ها بشینن.
چان با شنیدن لفظ عزیزم از زبون اون مرد خرفت، اخمی کرد و دستاش رو مشت کرد. قبل از اومدنش حدس میزد قراره با آدم چندشی طرف باشه اما الان هیچ جوره نمیتونست با اینکه اون آشغال، فلیکسش رو عزیزم خطاب کرده، کنار بیاد.

- همراهت رو معرفی نمیکنی؟ به نظر پسر معقولی میان!

پیرمرد با همون لبخند گوشه ی لبش، این بار با نگاهی که روی چانِ خشمگین داشت گفت و چان با همون چشم های متنفر بهش زل زد.

- دوستمه.

- که اینطور‌. خودت و دوستت چه نوشیدنی‌ای میل دارید که خدمتکارام براتون بیارن؟

𝑯𝒂𝒓𝒎𝒐𝒏𝒊𝒐𝒖𝒔[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Where stories live. Discover now