🦋☁اما چانگبین هرگز فکرش و نمیکرد که یک روز بخواد با سه تا بچه گربه ترسیده همکاری کنه! اون تمام زندگیش و کنار قوی ترین افراد باند های خلافکار زندگی کرده بود و حالا مجبور بود بخاطر دستور رئیس فعلیش به چند تا احمق نزدیک بشه
تنها فردی که میتونست یکم بهش امید داشته باشه و تحملش کنه الفایی به اسم کریستوفر بنگ چان بود و خب بقیشون؟ اصلا فکرش و هم نکن هیونجین تقریبا بیشتر از چهار بار نزدیک بود بخاطر حواس پرتی بخوره زمین و مینهو شبیه یه مرده متحرک بود و فلیکس، اون پسر جوری داخل فکر فرو میرفت که گاهی اوقات چانگبین به زنده بودنش شک میکرد
اونا چطور میخواستن رو به روی یجی و رئیسش قرار بگیرن؟ قطعا اگر خودشون و جمع و جور نمیکردن حتی نمیتونستن به تنهایی از طوفانی که انتظارشون و میکشید فرار کنن چه برسه به نجات دادن یک نفر دیگه
چانگبین خودش و کنار چان روی مبل چرم مشکی بار انداخت به زور تونسته بود اونا رو به اینجا بکشونه همین حالا هم زمان زیادی رو از دست داده بودن و بیشتر از این تلف کردن وقت اصلا به نفعشون نبود
-رئیست کیه؟
با صدای چان سرش و سمتش برگردوند و سوالی نگاهش کرد
-تقریبا همه چیز و توضیح دادی ولی اسمی از رئیست نبردی بهم بگو اون کیه و چی میخواد
چانگبین پوزخندی زد و به فلیکس که رو به روش نشسته بود خیره شد
-بهش پدر میگن لقبشه همه به همین اسم میشناسنش و کسی تاحالا نفهمیده هویت واقعی اون مرد چیه همیشه لباس های سفید میپوشه و صورتش و پشت یه پارچه حریر هم رنگ لباس هاش مخفی میکنه و موهای نقره ایی بلندش که تا شونه هاش میرسه رو با یه کش مشکی میبنده یه گردنبند سیاه به شکل صلیب همیشه همراهشه و تا حالا ندیدم یک لحظه هم اونو از دور گردنش باز کنه
چانگبین نفس عمیقی کشید و نگاه بی حسش و به چان داد
-اون یه روانیه که عدالت و داخل خون میبینه از صبح تا شب جلوی مجسمه مسیح زانو میزنه و برای بخشش فرد ناشناسی دعا میکنه و نیمه شب خون قربانی هاش و روی مجسمه کوچیک مسیح داخل اتاقش میریزه
نگاه چان حالا رنگ تعجب و کمی ترس گرفته بود و توجه بقیه کم کم به مکالمه اون دو نفر جلب میشد
-میدونی انسان ها موجودات عجیبی هستن کسایی که حرف از مردن میزنن اما لحظه مرگ برای یک دقیقه بیشتر زنده موندن روی پاهاشون میفتن و التماس میکنن اونم مثل همه است برای رفتن پیش خداش مثل یه سگ التماس میکنه اما برای جاودانه شدن روح انسان و پیشکش اون میکنه
این بار صدای مینهو بود که چانگبین و مخاطب قرار داد
- جاودانه شدن؟
YOU ARE READING
Music of life
Romance-تو هیچ وقت به قولت عمل نکردی هوانگ! بهم گفتی نمیزاری دیگه اذیتم کنه بهم گفتی نمیزاری دیگه هرشب زیرش جون بدم و ارزوی مرگ کنم بهم گفتی برمیگردی تا منم همراه خودت ببری ولی همش حرف بود نه؟ با اون همه دروغ بهم بگو دوباره چطور بهت اعتماد کنم؟! Couple : j...