جلوی آیینه ایستاد و خودش رو مشغول موهاش نشون داد. توی همچین موقعیتهایی عکسالعمل درست چی بود؟ اونا دوست پسر هم بودن؟ اما اونا بعد از بوسه شب گذشته، هیچ حرفی نزده بودن..
جیمین توی آغوش جونگکوک فرو رفت و خودش هم برگشت تا پسر رو تو بغل بگیره. تعداد استاندار ضربان قلب توی یک مین چندتا بود؟
به چشمهای درشت و گردش نگاه کرد..
و ستاره تو چشمهاش!بی اراده دست روی صورت پسر کوچیکتر گذاشت. وای از بوی شکلاتش! جیمین مطمئن بود اگه امروز کاری نداشتن، کل روز رو توی تخت به بوییدن این عطر مشغول میشد.
طی یک تصمیم لحظهای، حرفی که توی مغزش راه میرفت رو بیان کرد: دوستت دارم..جونگکوک اما میخواست شب وقتی درخواستشو توی بالاترین قسمت چرخ و فلک نشستهان بیان کنه و همینطور به عشقش اعتراف!: بیا امشب بعد از تمرین بریم سر قرار.
جونگکوک گفت و جیمین فهمید. جیمین بود که پسر رو بزرگ کرد. پس الان مطمئن بود جونگکوک قراره درست مثل سریال جدیدی که باهم دیده بودن، توی مکان خاصی بهش اعتراف کنه.. اما نه! جیمین حتی تحمل صبر کردن برای شنیدنش رو تا شب نداشت.
دستشو جایی بین چونه و گردن پسر کوچیکتر قرار داد. فشار کوچیکی وارد کرد اما نه طوری که باعث دردش بشه: جونگکوکاا.. فقط کافیه اون دوتا کلمه رو به زبون بیاری. هوم؟ من نیازی به قرار گذاشتن برای شنیدن اون جمله از زبون تو ندارم و اینکه ما توی دراما زندگی نمیکنیم. اینطوری بهتر نیست؟
جونگکوک خواست چیزی بگه اما.. جیمین اجازه نداد. میدونست اون پسر الان کلی سناریو تو مغزش چیده: همین الان!
جونگکوک سر جلو برد و با صدای بمی زمزمه کرد: همین الان؟
پسر حتی اجازه نداد جیمین جوابی بده و فورا بوسهای روی گردن پسر نشوند. نفس پسر بزرگتر حبس شد. چشم ستارهای یه دستشو بالا برد و روی قلب جیمین گذاشت. قلب خودش تندتر میزد یا جیمین؟
حین نوازش قلب هیونگش، سرشو از گردن جیمین بالاتر برد و خط فکش رو بوسید.. لرزش بدن پسرو حس کرد و نیشخند زد.
جیمین خواست چیزی بگه اما جملهای که جونگکوک بیان کرد و بوسه پشت سرش، این اجازه رو بهش نداد: دوستت دارم..
بوسهاشون هر لحظه عمق بیشتری میگرفت و دست ها!
اونها جایگاه خودشون رو حفظ بودن. پسر بزرگتر دست روی گردن جونگکوک گذاشت و پسر کوچیکتر، یه دستش رو دور شونه جیمین حلقه کرد.خیسی بوسه بیشتر شده بود و همینطور تقلا برای نفس کشیدن هم! اما هیچکدوم حاضر به عقب کشیدن نبودن.
جونگکوک مبتدی به نظر میومد اما سعی کرد زبونشو وارد دهن پسر کنه. و گرمای زبون کوک بود که صدای ناله مردونه پسر بزرگتر رو تو اتاق بلند کرد.
YOU ARE READING
(Damn chocolate)شکلات لعنتی
Fanfictionی فیک ریل لایف کوکمینه و همینطور اولین کارم امیدوارم خوشتون بیاد (درحال ویرایش)