14.هیچی مثل اول نمیشه🍃⚡

1.9K 358 59
                                    

با صدای شلیک تهیونگ متوقف شد.....فلیکس چشاشو باز کرد تهیونگ به پشت سرش نگاه کرد چائه در حالی که دستشو روی دیکش گذاشته بود و از درد عربده میکشید روی زمین افتاده بود
کوک به دیکش شلیک کرده بود!
جونگوک تو چارچوب در اتاق ایستاد و درحالی که اسلحه رو به سمت تهیونگ نشونه گرفته بود گفت:
=دستای کثیفتو بهش نزن
تهیونگ از روی تخت بلند شد نیشخند زد و گفت:
*من به این زودیا از جیمین دست نمیکشم
و بعد شمع هارو فوت کرد اتاق تو تاریکی فرو رفت کوک با عجله دنبال صدای پا رفت اما در کمتر از چند ثانیه صدای شکسته شدن شیشه ها بلند شد جونگوک با نور گوشیش به طرف پنجره ی شکسته شده رفت اثری از تهیونگ نبود!
اونا با یه آدم معمولی طرف نبودن پشت اون موزیسین محبوب شخصیتی تاریک پنهان شده بود که هیچکس نمیشناختش!
کوک به سرعت برقارو روشن کرد رو به چائه گفت:
=دهن گشادتو ببند وگرنه مغزتو میپاشم به دیوار
دستای جیمینو باز کرد و پرسید
=خوبی؟
جیمین سرشو تکون داد جونگوک به طرف فلیکس رفت خیس عرق بود و حالت چشاش بی حال بود
=چه بلایی سرت اومده فلیکس!
دست و پا و دهنشو باز کرد ...دستاش یخ زده بود رو به جیمین گفت:
=بدن این بچه چرا انقدر سرده
جیمین بدون اینکه به فلیکس نگاه کنه گفت:
÷میشه ...میشه پیراهنتو بدی بپوشم؟
جانگوک سریع پیراهنشو درآورد ....حالا با یه رکابی سفید جلوی جیمین وایساده بود جیمین به سرعت لباسشو پوشید و از اتاق بیرون رفت
کوک هم درحالی که به فلیکس کمک میکرد راه بیاد دنبالش رفت
=شما برین من این مرتیکه رو میبرم اداره بعدش میام
جیمین سرشو تکون داد ....سوار ماشین شدن و جیمین به طرف خونه رفت هیچکدوم حال درست درمونی نداشتن اما حال فلیکس از جیمین هم بدتر بود
هیچکدوم حرفی نمیزدن حتی به هم نگاه هم نمی‌کردن
وقتی جیمین ماشینو جلوی خونه پارک کرد فلیکس بلافاصله پیاده شد کنار خیابون زانو زد و بالا آورد جیمین با نگرانی بطری آبو از ماشین برداشت و کنارش زانو زد
فلیکس بطری آبو گرفت و روی صورتش خالی کرد
جیمین با اکراه و خجالت پرسید
÷حا....حالت خوبه؟
فلیکس بطری آبو توی دستش مچاله کرد و روشو از جیمین برگردوند ...جیمین بغض کرد
جیمین با صدای گرفته و خسته ای گفت:
×چرا..... گذاشتی ...بهت دست.....بزنه؟
÷چاره ی دیگه ای داشتم؟ اگه اون مرتیکه بهت شلیک میکرد چی؟
×شلیک میکرد.....فوقش میمردم
÷فلیکس
×فکر می‌کنی..... الان زندم؟ من همین الانشم مردم
همون لحظه جونگوک از راه رسید
=چرا تو خیابون نشستین؟
جیمین بدون اینکه چیزی بگه به کوک نگاه کرد .....جونگوک متوجه شد حال فلیکس اصلا خوب نیست دستشو روی شونش گذاشت و گفت:
=همه چی تموم شده بریم تو
فلیکس دست کوک رو گرفت و بلند شد و سه نفری وارد خونه شدن ....جیسونگ با دیدنشون با ترس و واهمه پرسید
_چی شد؟ چرا انقدر دیر کردین
=چیزی نشده جیسونگ
هیونجین از اتاقش بیرون اومد
+اذیتش کردین آره؟
فلیکس با حرف هیونجین سرشو بلند کرد و با خشم نگاش کرد کوک برای کنترل کردن ماجرا گفت:
=بهتره بخوابیم دیر وقته فردا صحبت میکنیم
و بعد جیسونگو همراهی کرد و به اتاق رفت هرچند که خیلی دلش میخواست با جیمین حرف بزنه ...میدونست که اون اوضاع خوبی نداره دلش پیش جیمین بود اما باید تا زمانی که جیسونگ به خواب فرو می‌رفت صبر میکرد
فلیکس حتی نمیتونست تو چشای جیمین نگاه کنه ازش فرار میکرد.....اون صحنه ها از جلوی چشمش کنار نمی‌رفت!
به ناچار وارد اتاق شد هیونجین پرسید
+چیکارش کردین؟ چه بلایی سرش آوردین ؟
هیونجین هنوز نگران تهیونگ بود و این فلیکسو از قبل عصبانی تر میکرد
×هنوزم نگران اون پست فطرتی؟
+چرا نمیگی چی شده هان؟
×برات مهمه؟
+معلومه که مهمه
×نترس سالمه
+خب؟
فلیکس روی تخت دراز کشید تو خودش جمع شد و چشاشو بست
+چی شد؟
×خفه شو ....فقط خفه شو
+میگم چی شد درگیر شدین؟ چی گفت؟
×قرارداد کوفتیو پاره کرد
+خب؟
×نمیخوام راجبش حرف بزنم دست از سرم بردار
+تو چته؟
×عاشق یه خلافکار شدی یه آدم مریض
+چی داری میگی!
×اسلحه داشت
هیونجین با حیرت زدگی گفت:
+امکان نداره
×کاش فقط یه خلافکار بود
+تهدیدتون کرد؟
×کاش تهدید می‌کرد
+میگی چی شده یا نه؟
×عوضی ...عوضی
هیونجین که طاقتش تموم شده بود رو تخت فلیکس نشست و تکونش داد
+حرف بزن
با دیدن قطره اشکی که از چشم فلیکس ریخت گفت:
+فلیکس؟ داری گریه میکنی؟ چی شده؟ بهم بگو چیکار کرد؟
×اون اشغالی که سنگشو به سینه میزنی خوردمون کرد
+میخوای بگی چی شده یا نه؟
×چی بگم! چی میخوای بشنوی؟ اصلا چجوری بگم؟ ولم کن هیونجین ولم کن
+ولت نمیکنم میگی یا برم از جیمین‌ بپرسم
فلیکس بلند شد و نشست و بعد گفت:
×دست از سرش بردار... راحتش بذار
+مگه من چیکار کردم؟
×اگه توی عوضی گند نمیزدی به همه چی هیونگ انقدر عذاب نمیکشید
+من؟
×اره تو .....اون حرومزاده ....جلوی چشم من ...جلوی چشم من....
+جلوی چشم تو چی؟
×میخواست به هیونگ تجاوز کنه
+چی؟....تو چی گفتی؟!
×دست و پامو بست .....یه اشغالو نشوند روبروی اتاق جوری که با یه شلیک میتونست منو بکشه....کاش میکشت
+تهیونگ این کارو کرد؟!!!
×اگه من نبودم هیونگ میتونست از پسش بربیاد ولی بخاطر من لعنتی مجبور شد به حرفش گوش کنه
فلیکس چشاشو بستو و به سختی ادامه داد
×دستاشو بست .....رو اون تخت لعنتی ....بوسیدش.....درست جلوی چشمای من و من هیچ کاری از دستم ساخته نبود ....هنوز ...هنوز صدای بوسیدنش تو گوشمه
فلیکس اینو گفت و دستشو روی گوشاش گذاشت....بعد بدنش شروع کرد به لرزیدن
+فلیکس؟ فلیکس خوبی؟
هیونجین با دستاچگی فلیکسو تکون میداد اما فلیکس چشاشو بسته بود و می‌لرزید
هیونجین وارد اتاق جیسونگ شد و رفت بالا سر کوک ....کوک بیدار بود
=چی شده؟
+فلیکس!
=فلیکس چی؟
+نمی‌دونم
کوک سریع بلند شد و دنبال هیونجین رفت با دیدن حال بد فلیکس کنارش نشست صورتش خیس عرق بود اما بدنش داغ بود
=فلیکس به من نگاه کن صدامو میشنوی؟
×بهش..... دست زد
=همه چی تموم شد آروم باش
کوک سر فلیکسو به سینش چسبوند و سعی کرد آرومش کنه
=هیششش چیزی نیست ....چیزی نیست آروم باش
هیونجین با یه لیوان آب برگشت جونگوک یکم آب به فلیکس داد.....چند لحظه بعد حالش بهتر شد و لرزش بدنش کم شد
جونگوک بهش کمک کرد روی تخت دراز بکشه
هیونجین با نگرانی پرسید
+تهیونگ به جیمین تجاوز کرده؟
کوک سرشو پایین انداخت و گفت:
=نه ولی اگه به موقع نمیرسیدم هر اتفاقی ممکن بود بیفته
+امکان نداره!
=اون یه آدم معمولی نیست هیونجین ....ما فقط با یه موزیسین طرف نیستیم
هیونجین دستشو تو موهاش فرو کرد و گفت:
+حال هیونگ خوب نیست؟
=فکر نکنم .....باید بهش فرصت بدیم ....مراقب فلیکس باش اگه دوباره حالش بد شد بیدارم کن
هیونجین سرشو تکون داد و روی تخت نشست .....اون به هیچ کدوم از تذکرای جیمین گوش نداده بود و در نهایت هم تاوان این لجبازی رو خودش داده بود .....هیونجین هیچوقت نمیتونست تهیونگو ببخشه .....
کوک وارد اتاق جیمین شد
=بیداری؟
÷اره
=حالت خوبه؟
جیمین از اینکه کوک اونو تو این وضعیت دیده بود خجالت زده بود
÷نه!
=بچه ها نگرانتن
جیمین دستشو روی صورتش گذاشت و سرشو تکون داد
چشم جونگوک به کبودی های روی گردن و ترقوش افتاد
=نذار جیسونگ‌ و هیونجین اینارو ببینن داغون میشن
جیمین سرشو تکون داد......جونگوک دستشو گرفت تا باهاش همدردی کنه اما با لمس دستای یخ زده ی جیمین متعجب گفت:
=چرا انقدر دستات سرده!؟
÷نمیدونم
=حالت خوبه؟ میخوای بریم دکتر؟
÷نه نیازی نیست
=خودتو اذیت نکن جیمین تو مقصر نیستی
÷باید پیداش کنم
=پیداش میکنیم ....تو باید استراحت کنی دراز بکش
جیمین دراز کشید ...جونگوک حس میکرد که باید از اون چهار برادر به خوبی مراقبت کنه اما نمیدونست موفق میشه یا نه!

نزدیک صبح هیونجین از تخت خواب دل کند اون حتی نتونسته بود یه ثانیه هم چشم روی هم بذاره وارد بالکن شد هوای سرد دم صبح صورتشو نوازش کرد
به اتفاقایی که افتاده بود فکر میکرد ....تصمیم گرفته بود با جیمین حرف بزنه ....بعد از طلوع آفتاب به محض بیدار شدنش باهاش حرف میزد و بهش میگفت چقدر دوسش داره
باید بهش میگفت که دیگه هیچکس و هیچ چیز نمیتونه بین خودش و اون جدایی و فاصله بندازه باید بهش میگفت که اون بهترین هیونگ دنیاست
یه دل سیر بغلش میکرد .....و قول میداد هرگز ترکش نکنه اما هیونجین نمیدونست که زمان همیشه منتظر آدم ها نمیمونه اون نمیدونست که فرصت ها منتظر هیچکس نمیمونن!
سردی یه جسم فلزی روی سرش نشست سرشو بلند کرد صدای کلفت و بم غریبه ای از پشت سرش گفت:
•بی سر و صدا همراه من بیا
هیونجین آب دهنشو قورت داد نه میتونست اون شخصو ببینه و نه اسلحه ای که روی سرش قرار گرفته بود ....
اما ترس تمام وجودشو پر کرده بود طوری که بدون هیچ حرفی از بالکن خارج شد و به طرف در خروجی قدم برداشت



🌹🌹🌹🌹❣️🌹🌹🌹🌹

امیدوارم دوست داشته باشین 💕
LOVE
❤️






جنایتی به نام عشق Donde viven las historias. Descúbrelo ahora