🐞29🐺

234 29 0
                                    


💎مهراب💎

وقتی با پاشا برگشتیم خونه یه راست رفتم سمت اتاق اترس که دیدم مانی روی تختش خوابش برده و کسی هم نیست!

رفتم سمتش و آروم بغلش کردم که نق زد و سرش رو گذاشت روی شونه ام خواب آلود لب زد:
خوابم میاد!

آروم خندیدم به کیوتیش و روی مو هاش رو عطر کردم و بوسیدم و گفت:
خب ووروجک منم میخوام ببرمت روی تختت تا راحت تا هر وقت که عشقت میکشه بخوابی!

اخمی کرد و لباش رو روی رگ گردنم چسبوند و لب زد:
تو بغلت؟!

لبخندی با عشق زدم و روی پیشونیش رو بوسیدم و گفتم:
تو قلبم...تو چشام...تو وجودم جاته خوشگلم...بغل که چیزی نیست!

روی گردنم رو با ذوق بوسید که تازه متوجه بوی الکلی که از دهنش به مشام میرسید شدم!

عصبی وارد اتاق شدم وروی تخت خوابوندمش و از چونه اش گرفتم و گفتم:
ها کن ببینم!

هایی کرد که بوی الکل بیشتر به مشام رسید و با حرص گفتم:
با کدوم اجازه ای الکل خوردی؟!

🧚🏻‍♂️in his name🤵🏻Où les histoires vivent. Découvrez maintenant