💎مهراب💎وقتی با پاشا برگشتیم خونه یه راست رفتم سمت اتاق اترس که دیدم مانی روی تختش خوابش برده و کسی هم نیست!
رفتم سمتش و آروم بغلش کردم که نق زد و سرش رو گذاشت روی شونه ام خواب آلود لب زد:
خوابم میاد!آروم خندیدم به کیوتیش و روی مو هاش رو عطر کردم و بوسیدم و گفت:
خب ووروجک منم میخوام ببرمت روی تختت تا راحت تا هر وقت که عشقت میکشه بخوابی!اخمی کرد و لباش رو روی رگ گردنم چسبوند و لب زد:
تو بغلت؟!لبخندی با عشق زدم و روی پیشونیش رو بوسیدم و گفتم:
تو قلبم...تو چشام...تو وجودم جاته خوشگلم...بغل که چیزی نیست!روی گردنم رو با ذوق بوسید که تازه متوجه بوی الکلی که از دهنش به مشام میرسید شدم!
عصبی وارد اتاق شدم وروی تخت خوابوندمش و از چونه اش گرفتم و گفتم:
ها کن ببینم!هایی کرد که بوی الکل بیشتر به مشام رسید و با حرص گفتم:
با کدوم اجازه ای الکل خوردی؟!