{2}

77 18 25
                                    

در طی چند ساعت گذشته کل خونه رو زیر و رو کرده بود و هنوز نتونسته بود جسم مفقود شده رو پیدا کنه‌،حقیقتا جمع کردن اون اتاق و خونه بهم ریخته کار خیلی سختی محسوب میشد ولی الان اونقدر شرایط بد بود که اگر لازم بود حاضر بود حتی یه استادیوم رو بعد بازی به تنهایی تمیز کنه.

خسته از روز نچندان جذاب و کمی نفرت انگیزش روی کاناپه پخش شد و سعی کرد یه بار دیگه اخرین‌صحنه هارو به یاد بیاره.

بی فایده بود.... خوب به خاطر داشت که قبل از اینکه برای تداراکات مراسم بیرون بره توی انگشتش بود و بعد دیگه بهش توجهی نکرده بود و این بدترین اتفاق ممکن بود مخصوصا وقتی همینطوریش هم مادر سهون به طور کلی استرسی بود و از الان برای مراسم استرس داشت.... قطعا اگر به بتای میانسال میگفت که :
"اوه من خیلی اتفاقی حلقه نامزدیم که دو روز هم نیست بهم دادنش رو گم کردم"
به طور کلی مراسم کنسل میشد اونم به خاطر مرگ ناگهانی مادرسهون بر اثر شوک روحی‌.

سعی کرد از روش های احمقانه ای‌ که بکهیون بهش پیشنهاد کرده بود استفاده کنه ، چشم هاشو ببنده نفس عمیق بکشه و اروم باشه.... ولی الان اروم بودن دقیقا همون کاری بود که لوهان ترجیح میداد بمیره تا انجامش بده. لعنتی زیر لب فرستاد و سعی کرد تمرکز کنه .  بعد از شستن اون ظرف های نفرین شده رینگش رو دوباره توی دستش کرد بعد رفت هتل کنراد یعنی هتلی که بکهیون توش کار‌میکرد چون قرار بود مراسم ازدواج اونجا برگذار شه و بعد .... بکیهون !

اون بعد از‌ ادامه کار ها رفته بود پیش بکهیون و اونجا کمکش کرده بود ، لعنت چرا سریع تر به فکرش نرسیده بود؟ حداقل الان مطمئن بود که اون راه های احمقانه بکهیون واقعا کار میکنن .

___________________________________________

حالا داشت متوجه میشد که بقیه درباره چی حرف میزدن رئیسش واقعا نفرت انگیز بود!
اون لعنتی از صبح تا حالا ۲۰بار بکیهون رو از طبقه همکف به طبقه اخر کشونده بود اونم برای احمقانه تربن کارها !

اصلا این نرماله که صاحب یه هتل به این بزرگی ندونه چطور باید از تلوزیون استفاده کنه؟ اونم توی قرن فاکینگ بیستم ، الان حتی خواهر زاده ۳ ساله سهون هم بلده با گوشی و تلوزیون کار کنه .

برای بار بیست و یکم وارد اسانسور شد و از الهه ماه خواهش کرد که حداقل یه کار واقعی باهاش داشته باشه چون هیچکس نمیخواست الکی تایم ناهارش رو برای کارای احمقانه ای مثل حل مشکل تنظیم هوای اتاق هدر بده .

باخوردن ضربه ای به در اتاق صرفه ای برای صاف کردن گلوش کرد و سعی کرد مثل تمام بیست مرتبه گذشته "نرمال" باشه و بعد با صدای که واقعا برای بیخیال به نظر رسیدنش تلاش کرده بود گفت:
-《بفرمایید》

بکهیون که  حالا واقعا شاکی شده بود و به نظر میومد فراموش کرده باشه داره با رئیس مجموعه حرف میزنه با عصبانیتی که قرار بود وحشتناک باشه ولی متاسفانه کیوت بود  فریاد زد:
《آقای پارک من اصلا نمیخوام بی ادب باشم ولی‌ شما امروز  بیست بار من رو مجبور کردید که از پایین ترین قسمت ساختمون به بالاترین قسمتش بیام و ازم خواستید کار های مسخره ای مثل روشن کردن تلوزیون رو براتون انجام بدم . من فکر میکردم شما ادم سخت کوشی باشید ولی شما خیلی ادم تنبلی هستید چون قطعا همه بلدن چطور با اون ریموت کار کنن که هوای اتاقشون تنظیم شه یا در یخچال رو چطور باز کنن که سرمای توش از بین نره!》

lilacWhere stories live. Discover now