<Part 17>

321 37 15
                                    

میثرا به او چشمک زد و از اتاق خارج شد.

_______________

جونگ کوک نمی توانست خوب رانندگی کند. زنجیر را دور انگشتانش پیچیده بود و جمله ای که خانم پارک گفته بود در ذهنش طنین می انداخت (من لایق این عشق نیستم؟) سعی میکرد ربطی بین چیزهای که شنیده بود پیدا کند (یعنی چی؟چه اتفاقی افتاده؟ چرا هونگی با ساک بزرگی به خونه من اومده؟ به تهیونگ چی گفته؟ چرا تهیونگ منو ترک کرده؟)

کاباره بخاطر اینکه وقت ناهار بود، خیلی ساکت و خلوت بود. باز هم سراغ تهیونگ را گرفت و آنها گفتند که او دیگر آنجا نیست! جونگ کوک گیج تر و عصبانی تر شد (من مطمئنم
اینجاست! چرا دارند بهم دروغ می گند؟)

از یکی از دخترها پرسید:"کجا رفته؟"

"نمی دونیم"

"کی برمیگرده؟"

"نمی دونیم"

جونگ کوک دیوانه شد:"خیلی خب پس من همینجا می شینم و منتظر میشم تا بیاد!"

دخترک شانه هایش را بالا انداخت:"هر طور میلتونه!"

______________

لب وان نشسته بود و با تیغه بازی می کرد که میثرا داخل شد:"عزیزم؟ شوهرت اومده!"

تهیونگ نگاه نامفهومی به او کرد. داشت دکمه های بلوزش را باز میکرد. تهیونگ از جا بلند شد:"زنگ زدی؟"

میثرا لبخند زد:"نترس. تا وقتی که من بهشون نگم کاری
نمی کنند. حالا تو لباساتو در بیار"

تهیونگ با ترس لبخند زد:"فکر کنم تب دارم. می ترسم حموم کردن مریضم بکنه"

میثرا نزدیک شد و پیشانی اش را دست زد:"اوه! راس میگی اما...شاید دوش آب گرم حالتو بهتر کرد"

و تی شرت او را چسبید تا از تنش در بیاورد اما تهیونگ دستش را گرفت:" لطفاً میثرا... منم فکر میکردم حالشو دارم اما....امروز نه! من باید استراحت کنم"

"ولی تو امشب برنامه داری. باید دوش بگیری و آماده بشی"

"چی؟" تهیونگ نگران شد:"برنامه؟من...من فکر میکردم تو اجازه می دی بازنشسته بشم!"

میثرا شوکه شد:"چی؟نــــــه! تو که می دونی که چقدر بهت نیاز دارم"

تهیونگ لبخند تلخی زد:"بس کن رییس! سیزده سال واست کافی نبود؟"

میثرا چانه او را گرفت و فشرد:"رییس؟ بازم که منو رییس صدا کردی؟بکشمت یا..."

تهیونگ به دست او سیلی زد:"می دونم اون بهت ده میلیارد وون داده! بسه دیگه!"

میثرا قدمی عقب رفت:"اوه! حالا می فهمم! تو پیشم برگشتی تا زندگی اونو نجات بدی؟"

تهیونگ با خستگی غرید:"گفتم که بخاطر پولش بهش نیاز داریم!"

✦𝐌𝐲 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥✦  First ChapterTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon