💎مهراب💎
با اخم های توی هم نگاهم کرد و با لبای آویزون لب زد:
همه خوردن و اگه من نمیخوردم بهم میگفتن بچه!اخمی کردم و آروم زدم تو گوشش و گفتم:
مگه غیره اینه که هنوز یه بچه ای که هیچی حالیش نیست و این منم که همیشه باید مراقبت باشم؟!دست روی صورتش گذاشت و جیغ زد و گفت:
نزنننننن...با پشت آروم و هشدار وارانه دست روی لباش زدم و گفتم:
جیغ نزن ببینم...مشتی با حرص به بازوم زد و جیغ بلندی کشید و گفت:
دوست دارممممم جیغ میکشممممم...عصبی از لجبازی کردنش رفتم رو تخت و تو یه حرکت برگردوندمش و یه آن روش خیمه زدم تا خواست جیغ بکشه دست رو لباش گذاشتم.
شلوار و لباس زیر شرو همزمان تا زیر برجستگی باسنش پایین کشیدم و سیلی به باسن برهنه اش زدم که جیغی کشید که صداش پشت دست هام خفه شد.
چند تا دیگه هم نشوندم روی نرمک سفیدش و دم گوشش لب زدم:
فقط تماشا کن که با بچه های بی ادب و لجباز چیکار میکنم!تکون خورد و سعی داشت از زیرم فرار کنه که کمربندم رو درآوردم و دست هاش رو روی کمرش با کمربندم بستم.
خواست چیزی بگه که دستم رو تهدید وار بالا بردم تا اگه حرف بدی زد بزنمش که چشاش رو بست و صورتش از ترس جمع شد و حرفش رو خورد که جدی گفتم:
آفرین آروم...هیچی نمیخوام بشنوم!با بغض لب زد:
ددی...انگشت اشاره ام رو بالا گرفتم و گفتم:
چی گفتم؟!هیس...هیچی نگو!