جیمین و جونگوک وارد اداره ی پلیس شدن فلیکس توسط دو افسر درحالی که بهش دستبند زده بودن همراهی میشد جیمین با قدم های بلند به طرفش حرکت کرد
÷فلیکس
فلیکس سرشو بلند کرد
×هیونگ
÷چیکار کردی تو؟
جونگوک جیمینو عقب کشید
=نگران نباش فلیکس نمیذارم اونجا بمونی
÷کجا دارین میبرینش؟
•زندان
صدای رئیس کیم شنیده شد
&افسر پارک سریعا بیا اتاق من
÷ولی آخه
•برین کنار
×هیونگ
÷نمیذارم اون تو بمونی فلیکس
فلیکس با دستای بسته به پیراهن جیمین چنگ زده بود اما انقدر به سمت جلو هولش دادن که مجبور شد از هیونگش جدا شه
جیمین با عجله به اتاق نامجون رفت
÷رئیس کیم خواهش میکنم جلوشونو بگیرین اون که زندست چرا دارن میبرنش زندان
&وسایلتو تحویل بده و برو خونه
÷یعنی چی؟
&خیلی تلاش کردم جلوشونو بگیرم اما تو صلاحیت موندن در اینجارو نداری اخراجی
÷چی؟
&میدونی که حرفمو دوبار تکرار نمیکنم
÷اخه برای چی؟
&برای اینکه با اسلحه ی تو به پسر رئیس جمهور شلیک شده
÷چی؟ پسر رئیس جمهور؟
&کیم تهیونگ
جیمین شوکه چند قدم عقب رفت
÷اون ...فقط ....یه موزیسینه
&من همه ی تلاشمو برای برادرت میکنم اما در رابطه با خودت متاسفم..... افسر جئون.....لطفاً افسر پارکو همراهی کن
=بله قربان....جیمین بیا بریم
جیمین بی رمق از اتاق نامجون خارج شد
÷اخراج شدم!
= اخراج !.....الان آروم باش تو...... درستش میکنیم
÷دیگه هیچی درست نمیشه هیچی
=اینطور نیست
÷هیونجین ....فلیکس ...کوک من دیگه نمیدونم باید چیکار کنم کم آوردم .....جونگوک نمیدونست چجوری باید جیمینو آروم کنه .....خودش هم دل آشوب بود
..................................
هیونجین تو تراس ایستاده بود و به بیرون نگاه میکرد صدای جغدهارو میتونست بشنوه ...شب پر از آرامش بود اما قلب هیونجین تو یه طوفان گیر کرده بود ......
صدای عمو سانگ از پشت سرش شنیده شد
#اوه پسرم اینجایی
هیونجین به طرف عامل بدبختیش برگشت
#فکر کنم وقتش رسیده واقعیتو بهت بگم
+فکر کردی گول حرفاتو میخورم میخوای یه مشت اراجیف تحویلم بدی و از هیونگ یه هیولا بسازی میخوای بهش پشت کنم اره؟
#گوش کن هیونجین ....تو از خیلی چیزا بی خبری جیمین خیلی چیزارو ازتون مخفی کرده
+مثلا چیو؟
#مثلا اینکه پدرت دانشمند و یکی از افراد فرهیخته بود اون از بچگی با من فرق داشت .....آخرشم اون شد آقای دکتر و من هیچی نشدم
+دانشمند؟
#شما بچه بودین.... فکر میکردین پدرتون استاد دانشگاهه نه بیشتر و نه کمتر
+اینا دروغای جدیدتن؟
#اینا حقیقت هایی هستن که جیمین ازتون مخفی کرده.....پدر و مادرت تو یه تصادف نمردن درواقع اونا کشته شدن!
هیونجین سرشو تکون داد و با حالت انکار پذیری گفت:
+ مزخرف میگی
#پدرت دشمن زیاد داشت به هرحال هر آدم مهمی دشمن زیاد داره اما زمانی این دشمنی ها جدی تر شد که اون نماینده ی ریاست جمهوری شد
+چ...چی؟؟؟؟؟
#میدونم باورش برات سخته جیمین حتی از سهم الارثتونم بهتون نگفته چون میخواد خودش مالک همه چی باشه
+سهم الارث؟
#یادت میاد قبل از مرگ پدر و مادرت تو چه خونه ای زندگی میکردین؟ وضعتون خیلی خوب بود نه؟ اما چی شد که بعد از مرگ اونا دیگه از اون زندگی مرفه خبری نبود!
+چی شد؟
#جیمین همشو به باد داد اون پسر احمق ایندتونو تباه کرد من خیلی سعی کردم از دستش نجاتتون بدم اما موفق نشدم
هیونجین که از شنیدن واقعیت ها حیرت زده شده بود مثل دیوونه ها به یه نقطه خیره شده بود و چیزی نمیگفت
#میدونم باورش برات سخته
+دروغه......دروغه
#نه هیونجین حرفایی که گفتم عین حقیقته
هیونجین داد کشید
+درووووووغه اونا فقط تو یه تصادف مردن همین...... این حرفا واقعیت نداره
#اروم باش پسرم
+من پسر تو نیستم
#جیمین کسیه که باید ازش شاکی باشی اون همه چیزو ازتون گرفت
+تو....تو کشتیشون؟ کار خودته اره؟
#چطور میتونم برادر خودمو بکشم این چه حرفیه میزنی؟
+پس از کجا میدونی اونا کشته شدن؟
#فکر میکنی جیمین برای چی رفته تو بخش جنایی ......چون میخواست رو پرونده ی قتل پدر و مادرت تحقیق کنه اون از همه چیز خبر داره فقط همه چیو ازتون مخفی کرده اما من که نمیتونستم بی خیال باشم ....تو تمام این سالها از دور مراقبتون بودم ....این اطلاعاتو هم همینجوری به دست آوردم چون سایه به سایه دنبالش بودم که مبادا دست به کار خلافی بزنه
هیونجین در حالی بین خشم و اشک گرفتار شده بود گفت:
+وضع زندگیمونو یادمه ....اما .....
#اما چی؟
+یه چیز دیگه رو هم خوب یادمه ....اونم اینکه تو یه آدم مفلس بدبخت بودی که همیشه به پدرم حسادت میکردی
#اشتباه میکنی
+چطور شد که بعد از مرگ اونا پولدار شدی؟ نکنه این مال و اموال همون سهم الارث ماست که بالا کشیدی!
#هیونجین این خونه و همه ی مال و اموالم حاصل دست رنج خودمه
+از من چی میخوای؟
#بیا تو تیم من جیمین برادر خوبی براتون نبوده و نیست اون یه آدم خودخواهه که با کاراش بهتون ضربه میزنه
+از همون آدمی حرف میزنی که خودشو سپر گلوله ی فلیکس کرد؟
#هیونجین!
+یا از اون آدمی حرف میزنی که بخاطر من اجازه داد غرورشو له کنن؟
#گوش کن.....
+تو گوش کن .....حرفایی که امشب زدی برام غیر قابل هضمن .....اما حرفایی که راجب جیمین زدی ......غیر قابل هضم ترن میدونی چرا؟
سانگ با اخم به هیونجین نگاه کرد
+چون این هیولایی که تو ازش حرف میزنی همون آدمیه که بخاطر ما سه تا، تا دیر وقت کار میکرد جیمینی که تو ازش حرف میزنیو ندیدم ....من جیمینی رو دیدم که تا پای جونش برای ما زحمت کشید تا جای خالی پدر و مادرمونو پر کنه .....
سانگ نمیدونست چی باید بگه
+تازه یادت افتاده بزرگترمونی؟ شک ندارم که نقشه های شومی تو مغزته...اما این حرفایی که راجب هیونگم زدی حتی اگه همشونم راست باشن باعث نمیشن بهش پشت کنم من یه بار چوب پشت کردن بهشو خوردم
#داری اشتباه میکنی
+من نه میام تو تیمت و نه اجازه میدم به هیونگم آسیب بزنی دیگه طاقت ندارم درد و رنجشو ببینم
هیونجین چند قدم عقب رفت
#هیونجین به حرفام گوش کن
+نمیذارم از من استفاده کنی تا به خواسته های شومت برسی.....نمیذارم هیونگمو بخاطر من اذیت کنی
سانگ داد کشید
#احمققققق اون به زودی میمیره
این تنها چیزی بود که تو اون لحظه میتونست هیونجینو نابود کنه
+چی...گفتی؟
#به حرفم گوش کن اونی که باید به حرفش کنی منم نه جیمین ......اون گلوله ی لعنتی هنوز تو بدنشه
هیونجین سرشو به دو طرف تکون داد و گفت:
+بسه ....تمومش کن
#کدوم احمقی به این سرعت بعد از جراحی از بیمارستان مرخص میشه اونا نتونستن گلوله رو دربیارن
+نه!
#هنوزم نمیخوای از اون احمق از خودراضی دست بکشی؟ جیمین موندنی نیست تمومش کن به من پشت نکن من صلاحتونو میخوام
+نه.....
#قبل از اینکه بمیره باید ازش بخوای حضانت شمارو بده به من بعد مرگش هیچ کاری از دستم بر نمیاد
+مرگ...!
#میشنوی چی میگم یا نه؟
سانگ با گفتن واقعیت ها روح ظریف هیونجین رو به رگبار بسته بود و هیونجین حس میکرد بین زمین و هوا معلق شده
#خواهش میکنم به حرفم گوش کن تا دیر نشده
+یعنی هیونگم تمام این مدت .....دردشو از ما مخفی میکرد!
همه ی اون روزای سخت از جلوی چشم هیونجین رد شد دیگه نمیتونست وزنشو تحمل کنه سرش روی گردنش سنگینی میکرد
#با توااام
هیونجین به پشت سرش نگاه کرد زندگی بدون جیمین هیچ ارزشی نداشت ....اگه قرار بود باقی عمرشو بدون دیدن برادرش بگذرونه ترجیح میداد ادامه نده.....اگه قرار بود صبح ها کسی غیر از جیمین اونارو برسونه مدرسه ......چرا باید به زندگی کردن ادامه میداد؟.....اون وقت کی بهشون میگفت جوجه اردکای زشت من.....بدون جیمین بی پناه میشد .....حتی دلش برای جیمین اخموی اول صبح هم تنگ میشد
چطور میتونست به زندگی کردن ادامه به در حالی که میدونست برادرش دردی رو به دوش میکشه که خوب شدنی نیست چطور میتونست ذره ذره ذوب شدنشو ببینه و کاری نکنه
+چطور میتونی انقدر راحت راجب مرگ کسی حرف بزنی که من با تب کردنشم میمیرم و زنده میشم
#هیونجین بیا عقب داری چیکار میکنی؟
+چقدر بی عاطفه ای....چقدر پستی
باد بین موهای لخت هیونجین پیچید چشاشو بست و اجازه داد آخرین اشک های دلتنگی روی گونه هاش بریزه
#هیونجین با تواممممم
سانگ به طرف هیونجین دوید اما خیلی دیر شده بود.....هیونجین خودشو پرت کرده بود!
سانگ با ترس به پایین نگاه کرد ......حجم خونی که از سر هیونجین جاری شده بود هر لحظه بیشتر میشد......
سانگ وحشت زده از بالا بهش نگاه میکرد ..... مطمئن بود که جیمین با شنیدن خبر مرگ برادرش به هیچکس رحم نمیکنه ......🧡💛🧡💛🧡💛
کیا بیدارن؟ جغدا دستا بالا🦉
VOCÊ ESTÁ LENDO
جنایتی به نام عشق
Fanficخلاصه: جیمین یه پلیس موفقه که سه تا برادر کوچیکتر از خودش داره پدر و مادرشون تو یه تصادف مردن و جیمین باید از سه تا برادر نوجوونش به تنهایی مراقبت کنه.... وضعیت: پایان یافته کاپل: کوکمین ژانر: پلیسی،معمایی،خانوادگی