"Chapter 1"

121 13 4
                                    

صدای پیانو در اتاق طنین انداخت و با صدای سوختن چوب در هم آمیخته شد . 

عمیقا در فکر فرو رفته و اخم ریزی گوشه ی ابروی راستش بود ، شعله های اتش چشمان آتیشی رنگش را براق تر از همیشه کرده بود ،گویا به جای شعله های اتش ، شعله های خشم او بود که زبانه میکشید .

به لیوان ویسکی در دستش تابی داد که باعث شد یخ های داخل لیوان به لبه های ظرف بخورند و صدایی آرام ایجاد کنند. 

در همین لحظه بود که در اتاق به صدا در آمد ، با حسرت نگاهش را از اتش گرفت ، از لحن صدایش کاملا مشخص بود که از پاره شدن رشته ی افکارش چندان خوشحال نیست : 

+ بیا تو...

خدمت گذار کاخ با ظاهری آراسته وارد شد و بعد از ادای احترام ، به روی اربابش کرد و گفت : 

- متاسفم که بی موقع مزاحمتون شدم ... شریکتون ، جناب آقای اجیرو ، تشریف آوردن.

 بی حوصله دوباره نگاهش را به آتش داد ... حرف زدن برایش خسته کننده بود ،

+ بهشون بگو که الان خوابم . ی وقت دیگه بیاد .

 - اما ...

خدمت گذار مکثی کرد .

 - گویا کار واجبی دارند .

 نیم نگاهی به او کرد ، نفسش را با فشار از ریه هایش خارج کرد . لیوان ویسکی را روی میز چوبی کنار دستش گذاشت ، خودش رو از روی مبل چرمی بالا کشید و ایستاد. 

 +باشه ... بگو بیاد تو.

  خدمت گذار بعد از تعظیمی از در بیرون رفت .

کرواتش را مرتب کرد و چند قدم از شومینه فاصله گرفت ، گرمای شومینه ، اَتَش ویسکی را درونش بیشتر کرده بود . هنگامی  که روی خود را از شومینه و در برگرداند ، هوای خنک بیرون پنجره به صورتش هجوم آورد. فردی به در ضربه زد و سپس دستگیره را به آرامی چرخاند .  

مردی حدوداً 24 ساله همراه با موهایی به رنگ سرخ ، که مشخص بود با دقت به سمت بالا ژل زده شده ، سرش را از در تو اورد. با لبخندش دندان های تیزش را به نمایش گذاشته بود که در نور اتش میدرخشیدند. ارباب ، چشم هایش را در حدقه چرخواند و پفی صدا دار کشید .

 اجیرو وارد اتاق شد و در را پشت سرش بست . 

 - مطمئن بودم که اینبار دیگه منو نمیپیچونی!

 خودشو روی مبل چرمی ولو کرد و لیوان ویسکی نیمه پر کنار دستش را سر کشید .

Icey WhiskeyWhere stories live. Discover now