ترس در بلوک الیس

2.4K 253 175
                                    

شب، ماه اوت

«اونی که روش پا گذاشتم واقعا گه آدمیزاد بود؟»

حوالی ده شب، توی محله تندرلوین، تهیونگ تو دوقدمی جمعیت انبوه بی‌خانمان‌های تکیه داده به دیوارهای آجری محله راه می‌رفت. محله بوی ساندویچ کثیف و دود و فضولات میداد. هفت ساعت زیر تابلوهای نئونی و درهم و برهم بارها و کازینوها راه رفته بود. سه بار صدای شلیک گلوله شنیده بود. برای مقاله‌ش نیمی از چیز‌هایی که اینجا دیده بود هم کافی بود.

صدای بوسه‌هایی شلخته و چسبناک و ناله‌ای بلند شنید. بدن دو انسان توی تاریکی کوچه بن‌بست به هم کوبیده می‌شد. دل تهیونگ پیچ خورد و به دیوار تکیه داد. خسته و ترسیده بود.

همون ساعت اول دختربچه بور و رنگ‌پریده‌ای آستینش رو بی‌هوا کشیده‌بود و با صدای خش‌دارش ازش خواسته‌بود جنسی رو امتحان کنه که از خود محله‌های تگزاس به دستشون رسیده. سر بلند کرد و به آسمون نگاه کرد. قرص ماه، بالا‌دستِ شیب خیابون، کامل و درخشان بود. نوک ستون مرکزی پل گلدن‌گیت با لبه ماه مماس شده‌بود. تهیونگ یاد بستنی وانیلی‌های موردعلاقش تو کافه افتاد. ضبط صوتش رو زیر جزوه‌های توی کیفش چپوند و خوشحال از این که دیگه هیچ‌وقت به این‌جا برنمی‌گرده به راه افتاد.

ناگهان حس کرد دلتنگ بوی قهوه و وانیل کافه مرلین شده. جایی که نیمی از شبانه‌روز رو داخلش می‌گذروند. زندگیش توی این شهر پررنگ و‌لعاب و هیجان‌انگیز، پشت میز دانشگاه و بوم نقاشی و کافه جیمین خلاصه میشد. اون آدم زندگی کردن توی آمریکا نبود اما جز عادتش به این شهر بی‌در و پیکر، دلبسته چیزی بود که تا الان هم سرپا نگهش داشته‌بود. دل‌بسته آدمی که هیچ شباهتی به تهیونگِ سر‌به‌زیر و خجالتی نداشت. به اون که فکر می‌کرد زانوهاش قوت می‌گرفت. دور از تصور نبود اگه اون آدم رو توی این‌محله می‌دید. مرد مورد‌علاقش بی‌پروا‌ترین بود و این برای تهیونگ تضاد دل‌گرم‌کننده‌ای می‌ساخت.

صدای سوت کشیده‌ای از جا پروندش. لحظه‌ای نفسش سنگین شد.
«واستا بچه!»

صدای خش‌داری مورد‌خطاب قرارش داد. گرفته و نعشه بود. تهیونگ قدم هاش رو تند‌تر کرد و سرش رو توی گردنش فروبرد. شخص پشت‌سرش دو قدم بلند برداشت. تهیونگ سکندری خورد و به سمت صدا برگشت. مرد با دیدنش ابرویی بالا انداخت و آروم گفت:
«کجا با این عجله؟»

مرد دیگری که شکم گنده‌ای داشت و صدای سوت نفسش با هر تکونش بلند‌تر از قبل میشد گفت:
«از این گربه‌های ژاپنی زیاد اینجا پیدا نمیشن.»

مرد قبلی رو به تهیونگ گفت: «چی داری؟»

تهیونگ آب دهنش رو با‌صدا قورت داد: «هیچی!»

مرد پوزخند زد و تف کرد. تیکه علفی لزج و چندش جلوی پای تهیونگ کش اومد: «نکنه تو کولت انجیل می‌بری؟»

Haven [Kookv, Yoonmin]Where stories live. Discover now