ششم نوامبر سال 1821
با نشستنش بر روی نیمکت چوبی قدیمی زیر یکی از درختهای کهنسال اطراف کلیسا، دفتر طراحیش رو با شدت بیشتری نسبت به گذشته، به قفسهی سینهش فشرد.
شاید انجام این کار، به طرز مسخرهای بهش احساس امنیت بیشتری منتقل میکرد و بدون شک هیچ فردی، حتی بلا هم انتظار مشاهدهی چهرهی جونگ جوان در حالی که از زوایای متفاوت و با کوچکترین جزئیات ممکن ترسیم شده رو بر روی صفحات دفترش نداشت.
لبخند بیروحی حوالهی چهرهی نیمهسرخ مادر بلا کرد که با نگاه غریبی در حال برانداز کردنش بود و در اون لحظه، تنها از صمیم قلب آرزو کرد که زن این حقیقت که تا سال گذشته خیال ازدواجش با بلا رو در سر میپروروند رو از یاد برده باشه.
و تیونگ کوچکترین ایدهای نداشت که دقیقاً چه چیزی راجع بهش جالب توجهه؛ اما زن حتی پس از عبور از مقابلش هم با گردنی چرخیده شده، نگاه نافذش رو بهش دوخته بود.
و این عملاً واضح بود که زن با وجود تمام مقاومتهای سرسختانه و رفتارهای سرکشانهی بلا، باز هم با حسرت، دخترهای ازدواج کردهی همسن و سال فرزندش رو تماشا میکرد و مثل همیشه به سمت خونهش راهی میشد تا سخنرانی جدیدی تحویل اون بده.
و شاید هم با وجود پافشاری کورکورانهش روی چنین موضوعی، حقیقتاً تقصیر چندانی هم نداشت.
اون فقط خانم سادهی روستاییای بود که در تمام طول عمرش با چنین طرز تفکری پرورش یافته و این حقیقت که همسرش رو با وجود یک کودک خردسال، سالها پیش از دست داده و کوچکترین تلاشی برای پیشرفت به تنهایی نکرده بود، تأثیر بسزایی بر روی عقایدش میذاشت.
چطور امکان داشت فردی که در تمام طول زندگیش کنار گوشش زمزمههایی حاکی از اینکه بدون وجود مردی با نقش همسر در زندگیش، همهی درهای خوشبختی به سمتش بسته خواهند شد، شنیده میشد به این حقیقت که اصلی که در کل طول عمرش بهش باور داشته، چندان هم درست نیست اقرار کنه و یا این رو بپذیره؟
نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به سمت چمنهای خیسخوردهی زیر پاهاش سوق داد.
مادربزرگ هنوز برنگشته بود و ایدهای هم نداشت که قراره در چه زمانی برگرده؛ اما احتمال میداد که با وجود این غیبت به طبع طولانی، پسر بزرگترش از حال چندان مساعدی برخوردار نباشه.
با شنیدن زمزمهی نه چندان واضحی در فاصلهی چند متریش، سرش رو به آرومی بالا آورد و نگاهش رو به دو دختری داد که نسبتاً همسن و سالش به نظر میرسیدن.
باخبر بود که احتمالاً اگر اونقدری خوششانس بوده که به عنوان موضوع بحثشون انتخاب شده باشه، نظرات چندان مثبتی راجع بهش ارائه نمیشد.
YOU ARE READING
𝙏𝙝𝙚 𝙇𝙖𝙠𝙚𝙨 | 𝙅𝙖𝙚𝙮𝙤𝙣𝙜
Fanfiction⊰ 𝘔𝘢𝘪𝘯 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦: 𝘑𝘢𝘦𝘺𝘰𝘯𝘨 ⊰ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦: 𝘈𝘯𝘨𝘴𝘵, 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦 "برای اون همین کافی بود که صفحات بیشتری از دفترش، شانس ثبت کردن چهرهی مرد رو بر روی خودشون داشته باشن. تا هر اندازه که به طول میانجامید."