🐞37🐺

203 32 0
                                    

👑پاشا👑

روی موهاش رو نوازش کردم و بوسیدم و بدنش رو بیشتر به آغوشم فشردم.

کمی درگیر اترس شده بودم.
زیادی شکننده بود و نمیخواستم دوباره با شروع یه رابطه ی دیگه و بهم خوردنش از زندگیش نا امید بشه و یا حتی بهم بریزه و بخواد به فکر خودکشی و...بسوفته یه هر حال که جوون بود و بی تجربه!

خیره به نیمرخم با لحن حسودی لب زد:
داری به شایا فکر میکنی دیگه؟!

بی حال خندیدم و روی لباش رو تک بوسه ای زدم و خیره به طبیعت چشاش لب زدم:
وقتی همیشه دارمت چرا بهت فکر کنم شاهزاده ی من؟!

لبخندی با ذوق زد و گفت:
اما داشتی به یه چیزی فکر میکردی!

سری تکون دادم و گفتم:
اترس...

اخم ظریفی کرد و گفت:
اترس؟!

نفسی گرفتم و گفتم:
نمیخوام ضربه بخوره...اون تنها پسرمه...برام خیلی مهمه و از صمیم قلبم دوستش دارم!

لبخندی با عشق زد و از دو طرف صورتم گرفت و گفت:
اون خیلی دوست داشتنی و معصومه...به قدری زیباست که میتونن ازش سو استفاده کنن...من یا علی احسان مراقبشیم وقت هایی که نیستی نگران نباش...

اخمی بین ابرو هام نشست وقتی اسم علی احسان به گوشم خورد.
بعد دیدن وابستگی اترس بهش کفری شده بودم.
غیرت و تعصبم روی خانواده ام به طرز عجیبی بالا بود!

میون حرفش لب زدم:
یه سوال میپرسم فقط با آره یا نه جوابم رو بده!

لبخندی متعجب زد و تایید کرد که با مکثی گفتم:
اترس از علی احسان خوشش میاد؟!

🧚🏻‍♂️in his name🤵🏻Where stories live. Discover now