Chapter2\part16\jealousy!

390 60 17
                                    

بفرمایید حسادت پسرا🌝لیسا هم گیر افتاده ها...

پارت بعد:۲۵ ووت

___________________________________________

یک بار دیگه به صفحه گوشیش نگاه زیر چشمی ای انداخت و با همون قیافه جدی به بقیه کسایی ک توی جلسه حضور داشتن زل زد...

برای اولین بار هیچی از جلسه ای ک توش بود نفهمیده بود و برای همه ی تیم تعجب اور بود ک جونگکوک چطور هیچ ایرادی از کاراموز و بقیه افراد تیم ک داشتن امور حقوقی یکی از پروژه ها رو ارزیابی میکردن نگرفته و خیلی عادی فقط سرشو تکون میده...

به محض اینکه عقربه ساعت روی عدد یازده قرار گرفت مثل فنر از جاش پرید و تند گفت:کارتون خوب بود،من کار دارم و زودتر میرم...

_ولی نتیجه گیری...

حرف مرد نصفه موند و یکی دیگه از کارمند ها ک کنارش نشسته بود به کار آموزی ک ارائه داده بود نگاه کرد و در حالی وسایلشو جمع میکرد و بلند میشد گفت:خوش شانس بودی ک نفهمید داری از رو میخونی...امروز انگار چشماشو بسته بود...

از دفتر بیرون اومد و راه رویی ک پر از دفتر های کارمند های مختلف بودو رد کرد و به راهروی اصلی رسید وقتی خواست به سمت آسانسور بره،با دیدن هونگ سوک ک جلوش در اومد با تعجب به دستی ک براش تکون میداد نگاه کرد.

_روز بخیر مدیر جئون...

نا خودآگاه سرش کمی به چپ مایل شد و با ابروهای بالا رفته نگاهی به سر تا پاش کرد،واقعا بنظر نمیومد فقط برای احوال پرسی اینجوری جلوشو گرفته باشه؛خونسرد گفت:مطمئنن برای به خیر کردن روز من اینجوری اینجا نه ایستادی...درسته؟

هونگ سوک لبخندی زد و قیافه جذابشو به رخ کشید و گفت:فقط خواستم سلامی به دوست پسر سابقه؛دوست دخترم ک از قضا همکاریم کرده باشم!
زشت بود اگه خودمو به ندیدنت میزدم!

کمی ابروهاش به هم نزدیک شد و با تردید گفت:دوست پسر سابق؟!از چی حرف میزنی؟

هونگ سوک دست تو جیب شلوار لیش در حالی ک کارت کارمندیش وسط سینه های عضلانیش روی تیشرت سفیدش خودنمایی میکرد از کنارش رد شد و گفت:اگه میخوای لیسا رو فراموش کنی اوکی؛بیا از اینکه آنقدر راحت از دستش دادی حرفی نزنیم.

لبخند دیگه ای زد و خوشحال به سمت دیگه ای از راهرو رفت.

جونگکوک دیگه رسماً اخماش تو هم رفته بود،از حرفاش چیز هایی متوجه شده بود ک اصلا براش خوشایند نبود.

احتمالا بخاطر برخورد هاشون فکر میکرد دوست پسر لیساعه...این مشکل قضیه نبود...بعدش چی گفت؟دوست پسر سابقه دوست دخترش؟این یعنی...

حتی از فکر کردن بهش هم قیافش بدجور در هم شده بود...

تازه میخواست باهاش صحبت کنه‌‌...!

A just life{complete}Onde histórias criam vida. Descubra agora