Chapter2\part21\kiss and makeup!

372 60 14
                                    

منظور از makeup اینجا آرایش کردن نیست دوزتان🗿
یعنی بوسیدن و درست کردن همه چیز.

هر چقدر صبر کردم شرطا نرسید متاسفانه...

___________________________________________

جیسو برس رو بی هیچ حسی روی موهاش میکشید،با اینکه کاملا صاف و مرتب بودن ولی این کارش رو تکرار میکرد و توی آیینه به تصویر خودش خیره شده بود،چشم هاش به سمت پایین متمایل بودن و خودش هم میدونست ک هم ناراحته هم میخواد با جین حرف بزنه و هم نمی‌خواد!

دستی به جلوی موهاش کشید و از روی صندلی بلند شد و نگاهی به تخت و اتاق انداخت،هنوز هم برنگشته بود.
بند لباسش رو باز کرد و ربدو شامشو روی کاناپه پرت کرد و گوشه تخت نشست.

از وقتی با لیسا برگشت به خونه منتظر جین بود و حالا ک اومده بود فقط لباس های کثیفش و عوض کرده بود و دیگه به اتاق برنگشته بود،نمیدونست کجا رفته.
بغض توی گلوش بزرگ تر شده بود.

شاید اشتباه بود ولی دلش میخواست به روزایی ک هیچ کدوم از این اتفاقات نیوفتاده بود برگرده.
عذاب وجدان داشت نمیدونست اصلا برای چی عذاب وجدان داره!
حالا به خوبی دلیل رفتار های یونگ سان توی عروسی و شرکتو درک میکرد.

جین اینکه نامزد داشته رو ازش مخفی کرده بود و جیسو ندونسته مثل یک احمق توی عروسی به یونگ سان نزدیک شده بود.
انگشت اشارشو به بازی گرفت و بلند گفت:همشون حسابی از احمق بودنم لذت بردن و خندیدن...

با صدای جین تو جاش پرید و کامل چرخید به سمت در ک تا الان پشتش بهش بود:کسی از این موضوع لذت نبرده.

از جاش بلند شد و گفت:چرا بهم نگفتی با هم نامزد بودید؟

جین هم از دست خودش اعصبانی بود و هم از خیلی چیز های دیگه مثل رفتار نامجون و کارهایی ک انجام داده بودن،به جیسو خیره شد و گفت:الان این تنها موضوعیه ک برات مهمه؟این همه اتفاق افتاده و تو...

جیسو دوباره دستی به موهای مزاحم جلوی صورتش کشید:آره این همه اتفاق افتاده و دارم سعی میکنم منطقی رفتار کنم،سعی میکنم برام مهم نباشه،ولی هست...
نمی‌دونم باید چطور رفتار کنم و باهاش برخورد کنم ولی اینکه کار اشتباهی انجام دادیم و همه چی خراب شده؛این فکرا نمیزاره آروم باشم.علاوه بر زندگی خودم زندگی تو و اون دختر و به هم ریختم و تو سعی میکردی بیگناه زندانیم کنی و من اینجا دارم بخاطر تمام مدتی ک احمقانه همه چیزو باور کرده بودم،خودمو سرزنش میکنم...
الان حتی نمی‌دونم کی رو مقصر بدونم...میفهمی؟

همه ی حرف هاشو بیرون ریخته بود و با چشم های ناراحتش به جین نگاه میکرد،جین حس متقابلی داشت و دقیقا اون هم نمیدونست باید چیکار کنه.

سعی کرد با خوردن الکل درستش کنه ولی این فقط خراب ترش کرد،اینبار آروم تر گفت:تو چیزیو خراب نکردی...مشکل من بودم،اون رابطه قبل از اینکه تو باشی خراب شده بود...از اول هم نباید تورو قاطی مشکلات خودم میکردم.

A just life{complete}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora