Chapter3\part3\Empty!

258 68 15
                                    

نظرتونو برام تو کامنت ها بگید حتما.
این پارت زیادی هم انگیز نبود؟😭

پارت بعد:۲۸ووت

___________________________________________



حس رها بودن داشت،دردی حس نمیکرد،هوای سرد و باد و بین موهاش حس میکرد.

جین بعد از فریاد زدن اسم جیسو مات و مبهوت به جسمی که بعد از برخورد با ماشین مشکی رنگ با صدای مهیبی روی زمین افتاده بود خیره بود و دسته گلی هنوز گل های داخلش و همینطور پیامی که روش بود تازه بودن توی دستش بود.

"دلم براتون تنگ شده بود."

مغزش اتفاقی که افتاده بودو نمیتونست تحلیل کنه،چرا زندگی آنقدر بهشون سخت میگرفت؟

سوجین برای دومین بار شاهد تراژدی بود که جلوی چشم هاش اتفاق میوفتاد و نمیتونست کاری انجام بده.

چشم هاش فقط به یک نقطه خیره بود،به جسم جیسویی که توی هوا چرخ خورد و با ضرب روی زمین افتاد...

نمیدونست چطوری ولی پاهاشو به حرکت در آورد و به سمت جیسو رفت،مردم در سکوت ناگهانی فرو رفته بودن،چرا هیچ کس چیزی نمیگفت؟

هیچ صدایی نمیشنید،دست گل از دستش روی زمین افتاد با ترس و چشم های پر اشک جلوتر رفت،صدای گوش خراشی توی سرش پیچید و باعث شد خم بشه و دستشو به سمت گوشش برد و به سرش چنگ زد.
ماشینی که به جیسو زده بود با سرعت به حرکت در اومد و ادامه ی راهشو رفت...

سوجین کنار جیسو زانو زد و با جیغ رو به جین که هنوز مبهوت بود گفت:اوپا چتهههه...زود بااااشششش.


با جیغی که سوجین زد انگار تازه داشت از خواب بیدار میشد،خون روی زمین هم دور سر جیسو و هم دور پاهاش جاری شده بود...

جیسو تنها نبود..

اینو تازه یادش افتاده بود که تنها برای عشقش نه بلکه برای موجودی که تو وجودش بود هم شده باید خودشو جمع و جور میکرد.

به سمتشون پا تند کرد و مردمو کنار زد،سوجین داشت به اورژانس زنگ میزد و کلافه در حالی که گریه میکرد،بی هدف موهاشو چنگ میزد.
دستاش می‌لرزید سرشو توی بغلش گرفت و اولین قطره اشکش روی صورتش ریخت،جیسو کند پلک میزد،چشم هاشو نیمه باز کرد و دستشو به سمت لبه کت جین برد و لب زد:ن...نجات...

جین موهاشو کنار زد و صورتشو قاب گرفت:حرف نزن...چیزی...چیزی نشده...

جیسو حرفی که جین جلوشو گرفته بود تا تمومش نکنه رو با دست گذاشتن روی شکم برآمدش ادامه داد:نجاتش بده...


قطره اشکش از گوشه چشمش راه گرفت و گردنش شل شد و به عقب آویزون شد،چشم هاش بسته شد؛جین اشکاش صورتشو گرفته بود،بی خجالت گریه میکرد،دستاش از خون جیسو قرمز شده بود.

A just life{complete}Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang