سلام رفیق
ممنون که داستان من رو برای خوندن انتخاب کردی=)
خوشحال میشم نظراتتون درباره داستان بشنوم.
لطفاً حمایتش کنین.
ممنون🙃💫
__________________________________دوباره به نقشه ای که توی موبایلش بود نگاهی انداخت ....
ساختمان رو به رویش را بار دیگر ورانداز کرد .....
"واقعا همین جاست!؟"
آه آرومی کشید و نفسش را حبس کرد ...پاهایش را روی چمن های دقیق کوتاه شده و تقریبا نمدار جلوی ساختمان گذاشت و جلوتر رفت.
هنوز کمی تردید داشت که درست آمده باشد.با دیدن تابلو نسبتاً کوچک کنار درب تردیدش از بین رفت ...
'مدرسه شبانه روزی رودلی گریلز 'آب دهانش را با صدای عجیبی فرو داد و سعی کرد به اینکه داخل ساختمان چقدر میتواند عجیب و غریب باشد فکر نکند ، خب ظاهر ساختمان ترسناک بود و مسلماً هرکس که تازه میدیدش با دیدنش تخیلاتی هم میکرد.
البته یوئیچیرو از آن پسرهای ترسوی لوس نبود که آنقدر راحت خودش را با این چیزها اذیت کند.قدم هایش را محکم تر برداشت و به سمت درب ساختمان خاکستری روبه رویش، که برای دیدن سقف آن باید ده متر با ساختمان فاصله میگرفت تا آن را ببیند و پنجره های زیادی که خیلی تاریک به نظر میرسیدند و عجیب تر از همه میله هایی که جلوی درب ورودی وجود داشتند (هرچند که آنها باز بودند) رفت ...
قبل از آنکه وارد ساختمان شود دوباره به آسمان خاکستری و ابری بالای سرش که انگار رنگش را با ساختمان رو به رویش سِت کرده بود نگاه کرد ...
چندان تمایلی به ماندن توی این مدرسه شبانه روزی را نداشت ولی ....
دلش هم نمیخواست به آن خانه برگردد ، یعنی نمیتوانست برگردد.
به صورت واضحی مشخص بود که پدر و مادرش آن را نمیخواهند و مطمئن بود برای خلاصی از شر پسر به قول خودشان شیطانی شان آن را به اینجا فرستادند ...به حرف های مادرش قبل از رفتن فکر کرد:« سعی میکنیم هر ماه بهت سر بزنیم ...»
آن لبخند مصنوعی روی لب مادرش ...
او میدانست که دیگر هیچوقت آن هارا نخواهد دید ...
علاقه ای هم به دیدنشان نداشت.
از اینکه شیطان صدا زده بشود متنفر بود.
پدر و مادرش تقریبا دوتا آدم روانی بودند.
تا جایی که یادش بود از بچگی مورد اذیت و آزار آن ها قرار میگرفت و شیطان صدا زده میشد.
آن تمام سعی خودش را میکرد تا خوب باشد ، دوست داشتنی و مهربان ، کسی که پدر و مادرش دوستش داشته باشند ، لااقل وقتی بچه بود همچین افکار و اهدافی داشت ...
ولی بعد مدتی این اهداف که برایش هیچ نفعی نداشتند را کنار گذاشت.خب و حالا اینجا بود ، مدرسه شبانه روزی رودلی گریلز.....
امیدوار بود اینجا بتواند برای خودش باشد ...
افکارش را کنار گذاشت و در آهنین طوسی رنگ را کنار کشید و داخل شد ....
VOCÊ ESTÁ LENDO
The depth of darkness🕯️
Mistério / Suspenseساختمان متروکه .... دنیای سیاه و سفید .... صندلی های شکسته .... بچه های قربانی .... مسئولین ناشناخته .... پسر بی خبری به نام یوئیچیرو که ناغافل پاشو به این دنیا باز میکنه اما .... نمیدونه پسر موبلوندی که همه به نام هیولا صداش میزنن درواقع تنها را...