Part 12🖤

536 99 37
                                    

گوشیش که روی میز بود زنگ خورد و اسم مامان روی گوشیش نمایان شد.

نفس عمیقی کشید و بی حوصله جواب تلفنش رو داد.

-هوم؟

-هوم نه،سلام این صدبار..کی قراره ادب یاد بگیری مسیح میدونه!

پوفی کشید و با نخ کنار آستین فلیکس که چند لحظه ای میشد روی میز خوابش برده بود،بازی کرد.

-سلام..کارت چیه مامان زودتر بگو کار دارم.

-از دست تو جیسونگ...من جلوی دفتر مدیرم.

جیسونگ با چشمهای درست شده به چانگبین که کنار فلیکس نشسته بود نگاه کرد.

-چی؟

با دادی که از شدت تعجب زد همه بچه ها داخل کلاس بهش نگاه کردن...

فلیکس هم از جا پرید و با چشمهای نیمه باز با تعجب و گیجی اطراف رو نگاه می‌کرد.

گوشی رو قطع کرد و روی میز گذاشت.

از جا بلند شد و همونطور که سمت در میدویید بلند داد زد:

-مامانم اومده.

پاش رو از در بیرون گذاشت که با کسی برخورد کرد.

هم خودش و هم کسی که بهش برخورد کرده بود روی زمین افتادن.

-مواظب باش!

جیسونگ با شنیدن صدای آشنای مینهو سرش رو بلند کرد و بهش نگاه کرد.

-تویی؟

مینهو هم به جیسونگ نگاه کرد و نفس عمیقی کشید.

از جا بلند شد و به سمت جیسونگ رفت تا بهش تو بلند شدن کمک کنه.

-بلند شو. کمکت میکنم.

جیسونگ با کمکش از جاش بلند شد و سریع خاک روی لباساش رو تکوند.

-باید برم..مامانم اومده.

مینهو سری تکون داد.

-منم پس میام..دوست دارم مامانت رو ببینم.

باهم سمت راه پله که به طبقه اول می رسید رفتن و با دو خودشون رو به طبقه اول و دفتر مدیر دانشگاه رسوندن.

به سمت تنها فردی که جلوی دفتر بود رفتن و جیسونگ به محض رسیدن به اون فرد محکم خودش رو تو بغل اون فرد انداخت.

مادرش با فهمیدن اینکه اون جیسونگه که حالا خودش رو تو بغلش گوله کرده بود، اونم متقابلا جیسونگ رو بغل کرد و روی موهاش دست کشید.

-سلام خوشگل من.

جیسونگ خندید و از بغل مادرش بیرون اومد.

-یادمه وقتی دبیرستان بودم اینجوری صدام میکردی.

مادرش هم خندید.

دستش رو روی دست جیسونگ گذاشت و با هیجان تو چشم‌هاش نگاه کرد.

...Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin