28/10/2017
چمدوناشون رو کنار در گذاشتن...
* مطمئنین همه چی رو گرفتین؟... نامجون با دلواپسی پرسید.
_ اره... اوکیه.
هوسوک و جین دوبار چمدونارو باز کردن تا مطمئن بشن.
جونگکوک با دسته چمدون درگیر بود و جیمین تازه از اتاق اومد بیرون. تهیونگ با صدای بم شده گفت: مدارکتون؟
_ اوناهم اوکیه.
جونگکوک میدونست تهیونگ بخاطر دور شدن جیمین ناراحته... حتی الان هم نگاه ناراحت جیمین رو میدید... مطمئنا جیمین و تهیونگ بهترین رفیقهای دنیان. جیمین با شنیدن صدای تهیونگ دستاشو باز کرد تا بغلش بگیره.
+مواظب خودت باش... تهیونگ گفت و فشار دستاش رو دور جیمینش رو بیشتر کرد.
جیمین تو همون حالت سرشو تکون داد: اوهووم.
+ مواظب دوست پسر احمقتم باش.
جونگکوک خواست اعتراض کنه ولی با شنیدن جواب جیمین کاملا دهنش بسته شد: مواظب دوست پسر احمقمم هستم.
_ چرا احمقق؟
+حرف نزن!... بهتره مواظبه جیمی باشی. اگه مشکلی براش پیش بیاد خودم میکشمت!
_اوهوم.
تهیونگ اروم دم گوش جیمین زمزمه کرد: حواست به این پسره احمق باشه هااا...
تهیونگ میدونست اگه این رو بلند بگه که علاوه بر جیمین, برای جونگکوک هم نگرانه, اون پسره پلشت مسخره بازی درمیاورد, پس بهتر بود نگرانی برای دوست و همبازیش رو به دوست پسرش اطلاع بده.
جیمین خودش رفت سمت یونگی هیونگ تا بغلش کنه... جونگکوک درک نمیکرد که چرا ادما باید همو بغل کنن!!! این اصلا منطقی نیست.
بعد از خداحافظی با همه جیمین و جونگکوک رفتن بیرون. بابا و داداش جونگکوک و بابای جیمین توی ماشین منتظرشون بودن... کوک ازشون خواهش کرده بود که باهاشون به فرودگاه بیان تا دهن اونایی که میگن این سفر کاریه رو ببنده و خب, خوشبختانه اونا هم حمایت کردن... هرچند اونا هرکاری کنن باز هم یکی از هیترا یه بهونه غیرعقلانی جور میکنه و بقیه هم حمایتش میکنن... ولی خب به هرحال جونگکوک به تک تک جزئیات سفرشون فکر کرده بود تا توی اولین سفرشون جیمین کمتر اذیت بشه و بتونه خاطره های خوبی داشته باشه.
جونگ هیون بعد از بغل کردن جیمین شروع کرد به صحبت باهاش... و از نظر جونگکوک, خودش کاملا فراموش شده بود. خب, احتمالا توی سر جونگکوک این جمله ها میچرخیدن: فکر کنم بعدا باید بهش یاد بدم تا وقتی دوست پسرش کنارش نشسته بقیه هیچ به شمار میان.
.
.
.
.
ESTÁS LEYENDO
(Damn chocolate)شکلات لعنتی
Fanficی فیک ریل لایف کوکمینه و همینطور اولین کارم امیدوارم خوشتون بیاد (درحال ویرایش)