تکلیف شب

837 174 56
                                    

گااایز...این پارت اسماته هاااا... اونایی که خوندن و ووت دادن هیچی ولی شمایی که اومدی اینجا و نمیخوای اسماتشو بخونی یه دست برسون اول لایک کن بعد برو پارت بعدی...سارانگهههه

بعد از برگشتنشون جونگکوک رفت حمام و جیمین روی تخت نشست تا به پاهاش استراحتی داده باشه... هرچند جونگکوک قبل اینکه وارد حمام شه با شیطنت از جیمین خواست همراهیش کنه ولی خب! جیمین قبول نکرد و با تاکید بر اینکه فردا نمیخواد لنگ بزنه پسر رو به زور داخل حمام شیشه ای فرستاد...

جیمین منتظر بیرون اومد جونگکوک بود که صدای نوتیف گوشیش رو شنید و این دلیلی بود ک الان غافل از دنیا مشغول چت با سولمیتش بود.

جونگکوک از حمام بیرون اومد و بعد از خشک کردن موهاش لباساشو پوشید... اما با همه اینا نگاه جیمین یکبار هم سمتش برنگشت... از حرکت دستاش معلوم بود ک داره چت میکنه... یعنی کی پشت این گوشیه ک از خودش مهمتره؟

جونگکوک خودش رو با سروصدا پرت کرد روی تخت تا توجه جیمینی جلب بشه اما این هم دلیلی بر برگشتن نگاهش نبود.

_جیمین!؟

_جیمیناا!!

_بیبی؟... جونگکوک از اخرین ترفندش که همیشه جواب میداد استفاده کرد... جیمین مث یه پاپی با اون چشماش و لبای جمع شدش سرش رو سمت جونگکوک برگردوند:هوم؟

_نمیخوای بری حمام؟ یکم دیگه ساعت 11 میشه و باید بخوابیم تا فردا صبح بتونیم ساعت 8 بیدار بشیم.

:الان میرم... جیمین گفت و دوباره سرشو توی گوشی فرو کرد.

جونگکوک ناامید از جلب توجه جیمین آهی کشید و یکهو گوشیو از دست جیمین برداشت و بدون توجه به تقلاهای جیمین مشغول تایپ شد" متاسفم الان کاری دارم باید برم... بعدا بهت پیام میدم."

ارسال رو زد و بعد از نگاه ب مخاطب متوجه شد تهیونگه: یااا چیکار میکنییی؟... جیمین با غرغر و کمی عصبانیت پرسید.

_ تا وقتی دوست پسرت کنارت نشسته بهتره به اون توجه کنی جیمین شی!!... جونگکوک وقتی به سمت جیمین خیز یرداشت اینو گفت... و الان درحالی که جیمینی رو روی شونش انداخته بود به سمت حمام میرفت.

جیمین چندبار تقلا کرد تا جونگکوک پایین بزارتش ولی با یه اسپنک روی باسنش مواجه شد.

جونگکوک بلافاصله بعد از زمین گذاشتن جیمین, دستهاشو دور صورت پسر قاب کرد و اخمی مصنوعی روی صورتش نشوند: تا وقتی دوست پسرت کنارته... همه دنیا باید برن به جهنم... این درس امشبه!

: برای تدریس لازمه توی فضای معنوی حمام باشیم استاد؟... جیمین چمهاشو شیطون کرد و بعد از اینکه کاملا خودش رو به جونگکوک چسبوند, پرسید.

_ هممم... این فضا رو دوست نداری؟ جیمین شی؟... جونگکوک هم سرش رو جلوتر برد.

: کیه که بعدش بیاد... جیمین بعد از گفتن این حرف لباشو به لبای دوست پسرش چسبوند... لعنتی توی دلش فرستاد چون هرچقدر خواست از این اتفاق جلوگیری کنه, باز همه چی دست به دست هم دادن تا اتفاق بیفته.

(Damn chocolate)شکلات لعنتیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora