با لبخندی که از روی لبش پاک نمیشد به پسرک که با شور و شوق خاصی داشت از هرجایی ک میدید عکس میگرفت نگاه میکرد؛پا شد و پشته پسرک ایستاد
پسرک انقدر غرقه کارش شده بود ک متوجه ی دوست پسره عزیزش نشد
با حرکت ناگهانی ای پسرک رو به اغوش کشید و پسرک از ترس هینی کشید_هی کوک،چرا اینجوری میکنی.رسما یه دور سکته رو زدم
با خنده به پسرکش نگاه کرد
^به اون دلیلی ک انقدر زیاد و دوست داشتنی شدی،و صد البته ک انقدر غرقه کارت شده بودی ک متوجه ی اومدنه من نشدی
^احساس میکنم داری منو فراموش میکنه؛کلا ۴ ماهه رفتی کلاس عکاسی از هرچیزی ک میبینی عکس میگیری،دیگ منو یادت رفته.ای دلللل تو خریداری نداری هعی هعی
_هی کوک یکم دیگه به چرت و پرت گفتنت ادامه بدی تضمین نمیکنم سالم به خونه برسی
کوک با لحنه پرو ای گفت:
^دقیقا این تدی بره ما میخواد چیکار کنه؟تهیونگ که حسابی خونش به جوش اومده بود،طی یه حرکته ناگهانی روی کوله جونگ کوک برید و با داد و بیداد موهاشو میکشید
_تا تو باشی که فکر کنی من نمیتونم هیچ کاری کنمممم
^تدی غلط کردمم..آی..بچه ولم کن...آای اخخخ...اگه موهام کنده بشن میخوای قربون صدقه..اییی..موهای کی بری هااا؟؟!
___________________________________
های
ارغوان هستم
نوسینده اولین وانشات این بوک
امید وارم خوشتون بیاد^^
ب خوشحال میشیم ک عیب های کارمون رو بهمون بگیر♡
YOU ARE READING
Kookv/Vkook
Short Storyهای~ این بوک پر از وانشات های کوکوی و ویکوک هستش به قلمه من و دوستم امید وارم خوشتون بیاد**