❤part 13: عشق ورزیدن و مهربونی هیچوقت تلف نمیشه

320 51 7
                                    

جونگ کوک زمزمه ای شنید

+من بهت اعتماد دارم

جونگ کوک خشکش زد و مردمک هاش گشاد شد. تو ذهنش داشت تصور میکرد قشنگ ترین صدا وقتی که چیزی که بیشتر از همه دوست داشت اون لحظه بشنوه رو چجوری میتونه باشه احتمالا خیالاتی شده بود. ولی اون صدا...شیرین بود. درسته لرزش داشت ولی کلماتی که شنیده بود بهترین برای اون لحظه بود
واقعیت داشت ؟ نه...زندگی به این اسونی نیست...
جونگ کوک جیا رو کمی عقب کشید و به چشم های اشکیش خیره شد. اشک هاش رو از روی گونه هاش پاک کرد. با حس گرمی دستش , اشک هاش حالا به دست های جونگ کوک راه پیدا کرده بود. جیا آرزو میکرد که جونگ کوک بشنوه. فقط کاش سکوتش رو میشنید... جونگ کوک زمزمه کرد

_جیا...چرا داری گریه میکنی؟

میتونست مهربونی رو تو صداش حس کنه تو نگاهش
تو لمس دستاش جیا نگاهش رو به چشماش قطع نکرد

_به خاطر این نیست که میخوای یه چیزی بگی؟

جیا چشم هاش رو بست و سرش رو تکون داد گرمی اشک های جدید رو حس میکرد. بهتر بود با باز کردن چشم هاش اون ها رو به بیرون هدایت کنه

_بهم بگو. من میشنوم
چی رو میشنوی؟
سکوتمو؟جونگ کوک سرش رو تکون داد

_ انجامش بده...نترس جیا
من...بهت اعتماد میکنم

زمزمه کرد ولی... جونگ کوک شکه بود. سریع از جاش بلند شد. نمیفهمید چه اتفاقی داره میوفته. جیا وقتی دید جونگ کوک جلوش زانو زده به سمتش چرخید.
مغزش هیچی رو جز شکه بودن پردازش نمیکرد
لب هاش برای حرف زدن باز و بسته میشد به پایین نگاه کرد و دوباره نگاهش رو به چشم های جیا داد
لبخندی که روی صورتش بود اصلا نشون دهنده حال درونیش نبود. انگار تمام نورون های مغزیش به یکباره در حال مخابره پیام بودن انگار فلج شده بود...

_ تو...همین الان

جیا پلک زد و به مرد گیج رو به روش خیره شد. شکه بنظر میومد و در عین حال خوشحال

_ تو الان گفتی بهم اعتماد داری ؟

هنوز به چشم هاش نگاه میکرد و نمیفهمید که واقعا چشم های جونگ کوک اشکیه
صبر کن...
اون چی گفت
جیا...خواهش میکنم بهم بگو.

جونگ کوک دست های جیا رو که حالا شروع به لرزیدن کرده بودن گرفت

_نمیفهمم که دارم توهم میزنم یا نه...ولی...تو الان حرف زدی ؟

چی؟ چشم هاش گشاد شدن و مطمئن نبود منظور جونگ کوک "صحبت کردن"میتونه باشه ولی چشم هاش انگار منتظر بودن. چیز هایی که جیا نمیتونست برآورده کنه. چیزایی که حتی یک کلمه ای بودن
به دست هاش نگاه کرد تو دست های جونگ کوک بودن و حس بدی داشت و حس گناهکار بودن. جیا اه جونگ کوک رو شنید

_معذرت میخوام...خیلی متاسفم...من...فکر کردم ... هیچی مهم نیست اصلا..."

جیا لبخند زورکیش رو دید

Silent pleasure ( Translation Ver ) لذت خاموشOù les histoires vivent. Découvrez maintenant