19.فرار🎇

1.6K 338 46
                                    

•همراه بیمار آقای پارک جیمین ایشون به هوش اومدن می‌خوان شمارو ببینن
=منو؟
•مگه شما جونگوک نیستین؟
=هستم
•لطفا بفرمایید داخل
کوک وارد بخش شد با دیدن جیمین دلش بیشتر گرفت کنارش نشست
=جیمین؟
جیمین ماسک اکسیژنو برداشت و گفت:
÷میدونم وقت زیادی ندارم ....ولی ازت یه چیزی می‌خوام
=تو حالت خوب میشه ....این حرفو نزن
÷گوش کن....من بابت خانوادت متاسفم ....پدرت محافظ پدر من بود
=چی؟!
÷خانوادت بخاطر محافظت از خانواده ی من به قتل رسیدن .....من میدونم تو محافظ مخفی منی
=پس...پدرم.....
÷درسته .....واقعا متاسفم کوک؟ واقعیتو به پسرا بگو.... بگو بخاطر حفظ جونشون مجبور بودم بهشون دروغ بگم ....نمی‌خواستم درگیر این سیاست کثیف بشن....هیونجینو پیدا کن ....نجاتش بده .....بهش بگو اون سانگ عوضی بخاطر سهم الارث میخواد قیشون بشه ....بگو اون آدم کثیف چه نقشه هایی تو ذهنش داشت برای بچه ها.....اون ثروت پدر منو بالا کشید ......اما من تونستم یه چیزاییو از چنگش نجات بدم .....اون منتظر بود بچه ها به سن قانونی برسن تا کارو تموم کنه ....برو به صندوق امانات سندا اونجاست
جیمین تک سرفه ای کرد و ادامه داد
÷جیسونگ خیلی حساسه ....خیلی بهم وابستس .... تو نبود من حواست بهش باشه
=جیمین خواهش میکنم اینجوری حرف نزن
÷صبر کن حرفمو بزنم .....فلیکس به تهیونگ بگو رضایت بده وگرنه پلیس ولش نمیکنه .....مراقبشون باش جونگوک .....مراقب جوجه اردکای من باش
=جیمین تو خوب میشی و خودت ازشون مراقبت می‌کنی فهمیدی؟
÷از اینجا ببرشون.... ببرشون یه جای خیلی دور ....نذار دست کسی بهشون برسه
=جیمین....
با صدای پرستار حرف جونگوک ناقص موند
•باید ببریمش اتاق عمل لطفاً تشریف ببرید بیرون
جونگوک نمیدونست باید به جیمین راجب هیونجین بگه یا نه قبل از اینکه از اتاق خارج شه پرستار گفت:
•اون بیماری که راجبش گفتم
=راجبش بیرون حرف می‌زنیم ...این کار شدنی نیست
•فقط خواستم بگم بهوش اومد
=چی!؟
کوک دوباره برگشت پیش جیمین
•اقا گفتم برین بیرون
کوک دیگه نتونست جلوی اشکاشو بگیره
=جیمین هیونجین آسیب دیده بود......حالش خوب نبود تو همین بیمارستانه .....اما میگن بهوش اومده شنیدی که!
÷چی داری میگی؟
=اولین چیزی که میگه اسم‌ توئه اولین کسی که سراغشو میگیره ازم تویی ....بخاطر هیونجینم که شده سالم بمون .....خواهش میکنم خوب شو
•اقا برین بیرون
جیمین با چشمای خیس به جونگوک نگاه میکرد ......حرفی برای گفتن نداشت ...پرستارا کوک رو از اتاق بیرون کردن و جیمین خیره به در بسته نگاه میکرد....
تهیونگ کوک رو کنار کشید و گفت:
*نمیذارم اتفاقی برای جیمین بیفته کمکت میکنم پسرارو از اینجا ببری
=اما هیونجین تازه به هوش اومده
*اینجا موندن به صلاح کسی نیست هرجوری شده باید برین
=من نمیتونم جیمینو تنها بذارم
*حواسم بهش هست ....بهم اعتماد کن این کلید ویلای منه اینجا جاتون امنه برین اینجا
=پس من پسرارو میبرم
*همین کارو بکن
جونگوک چشای خیسشو پاک کرد تا بچه ها نفهمن گریه کرده
سراغ بچه ها رفت
=بچه ها باید بریم
×هیونجین تو این بیمارستان بستریه خودم دیدمش
=میدونم فلیکس
_کجا باید بریم؟
=باید بریم یه جایی
×کجا؟ پس هیونگ چی؟
=جیمین هم میاد
_چجوری؟ اون که هنوز عمل نشده
=بعد از ما میاد
×باز داری چیو مخفی میکنی؟ من بدون هیونگ جایی نمیرم
=فلیکس وضعیتو درک کن
فلیکس خواست حرفی بزنه که با ضربه ی تهیونگ به پشت گردنش از حال رفت
=چیکارش کردی؟؟؟؟؟
*زودتر ببرشون
_داری چیکار می‌کنی؟ فلیکس؟ فلیکس؟ باهاش چیکار کردی؟
=جیسونگ عجله کن
*من هیونجینو میارم تو فلیکسو ببر
_من هیج جا نمیام
*اگه نمیخوای مثل فلیکس بیهوش شی بهتره با کوک بری
جیسونگ با ترس به تهیونگ نگاه کرد
=چجوری میخوای هیونجینو ببری؟
*پول برای همین وقتاست پسر!
بعد از اینکه بچه هارو تو ماشین گذاشتن تهیونگ گفت:
*عجله کن برو
جونگوک به تهیونگ نگاه کرد و بعد از مکث کوتاهی گفت:
=ممنونم تهیونگ!
و بعد راه افتاد
هیونجین و فلیکس بیهوش بودن.....جیسونگ با گریه پرسید
_کجا داریم میریم؟
=فقط باید دور شیم
_هیونگم تنها موند
=نگران نباش میاد پیشمون باشه؟ هیونگت خیلی قویه
کوک یاد حرفای آخر جیمین افتاد.....حتی نمی‌خواست یه لحظه هم به از دست دادنش فکر کنه
شب سخت و طولانی ای بود کوک مسئولیت سه تا بچه رو به دوش می‌کشید و نگرانیش برای جیمین رو دلش سنگینی میکرد
نزدیکای صبح فلیکس به هوش اومد دستشو رو گردنش کشید و آخی گفت جونگوک بهش نگاه کرد و گفت:
=فلیکس؟ خوبی؟
فلیکس به دور و برش نگاه کرد
×لعنتی ماشینو نگه دار
=آروم باش فلیکس بخاطر هیونجیم که شده آروم باش
فلیکس به هیونجین که با سر باندپیچی شده کنارش خواب بود نگاه کرد
×هیونگ....هیونگم چی شد
=تهیونگ قراره بهم خبر بده
×پس چرا تا الان خبر نداده .....نکنه بلایی سرش اومده چرا نذاشتی پیشش بمونم چرا؟؟؟؟
فلیکس با گریه حرف میزد .....
=این خواست خود جیمین بود و مجبور بودم ببرمتون یه جای امن
_نکنه...نکنه هیونگ.....
=جیسونگ به چیزای بد فکر نکن
جونگوک وارد جاده ی باریک جنگلی شد
=یکم دیگه طاقت بیارین نزدیکیم
×داری کجا میری هان؟ داری مارو کجا میبری؟
=یه جای امن!
کوک تو محوطه ی ویلا پارک کرد پیاده شد و هیونجین رو با احتیاط بغل کرد و به وارد ویلا شد .....بعد اونو به یکی از اتاقا برد و روی تخت خوابوند
جیسونگ با دلشوره به اطرافش نگاه میکرد فلیکس گفت:
×زنگ بزن بهش
=به کی؟
×تهیونگ
=نمیتونم
×برای چی؟
=چون...چون جراتشو ندارم
_پس توام ترسیدی ....توام میترسی اتفاق بدی افتاده باشه اره؟
کوک با کلافگی دستشو روی صورتش کشید
=فقط خیلی خستم .....چیزی نیست
همون لحظه گوشیش زنگ خورد تهیونگ بود
×جواب بده خودشه
کوک با دستای لرزون گوشیو برداشت انگشت شصتش برای برقراری تماس می‌لرزید طاقت شنیدن خبر بد نداشت
هوا رو به روشنی می‌رفت به خورشید که درحال طلوع بود نگاه کرد .....نباید امیدشو از دست میداد
تماسو برقرار کرد
=تهیونگ؟
صدای گرفته و خسته ی تهیونگ به گوش رسید
*عملش کردن
=خب؟
*موفقیت آمیز بود
کوک نفس راحتی کشید
×چی میگه کوک؟
*هنوز بهوش نیومده .....رسیدین ویلا؟
=آره
*دوباره باهات تماس میگیرم
=باشه .....هیونگتون حالش خوبه
گریه ی فلیکس به خنده تبدیل شد جیسونگ داد زد
_اوه داشتم سکته میکردم .....هیونگ حالش خو‌‌ووووبه
و بعد فلیکسو بغل کرد فلیکس سرشو بوسید و با خوشحالی خندید
کوک از دیدن خوشحالی دو برادر گریش گرفته بود .....
با صدای ناله ی ضعیفی به اتاق هیونجین رفتن
هیونجین با چشمای نیمه باز گفت:
+هیونگ!
_هیونجین خوبی؟
=باید استراحت کنی باشه؟
هیونجین دوباره چشاشو بست زیر لب چیزای نامفهومی می‌گفت......
جونگوک نفس راحتی کشید .....حالا اوضاع بهتر شده بود باید تمام تلاششو برای محافظت از جوجه اردکای جیمین میکرد.....


🍓🤍🍓🤍🍓🤍🍓🤍🍓🤍🍓🤍🍓🤍

بخاطر کوتاه بودن پارت خیلی متاسفم دلیلشو میدونین ایشالله بعد از امتحانات جبران میکنم ❤️🧡
بچه ها یه نکته ای بگم راجب اطلاعات پزشکی این فیک ....یکی از ریدرای عزیز گفتش این نکته رو بهتون بگم که یه موقع به اشتباه نیفتین
بچه ها هیچکدوم از این اتفاقات مثل گیر کردن تیر تو ترقوه و پیوند قلب یهویی و چیزای دیگه ای که گفتم صحت علمی نداره و صرفا یه چیز تخلیه و ساخته ی ذهن منه ......
امیدوارم لذت ببرین💓💕
لاو یو بسیار 💚

جنایتی به نام عشق Where stories live. Discover now