Part 1

247 37 41
                                    

(برای لیام )
سلام این فن فیک تقریبا دو سال پیش شایدم بیشتر پابلیش شد اما من یدفعه ای رفتم و یجورایی کامل از فندوم دور شدم  و وارد دنیای بزرگسالی شدم و مشغله هاش اون بین که داشتم احساس تنهایی میکردم یه دختری و توی کلاس دانشگاه دیدم که وسط درس دادن استاد داشت تند تند توی دفترش فن فیک مینوشت وقتی اسم لویی و توش دیدم باهاش حرف زدم و بله اون باعث شد من برگردم به فندوم بهم گفت فن فیک و ادامه بدم و دقیقا وقتی تصمیم گرفتم برگردم خبر لیام همه جا رو گرفت حقیقتا بخوام بگم هنوز برام غیر قابل درکه و هی فکر میکنم الان قراره خبر شایعه بودنش بیاد با این حال گریه هام و کردم و تصمیم گرفتم برای لیام بنویسم این بار همونطور که گفتم این داستان بر اساس واقعیته و خب زندگی اونطوری که میخوایم پیش نمیره ولی من میخوام تغییرش بدم و فکر میکنم با این کارم لیام همیشه توی ذهنم زنده اس پس برای لیام ...

________________________________

black thorns and roses
smiles and tears
they're sown together
and grow so near

خار های سیاه و رز ها
لبخند ها و اشک ها انها با همدیگر کاشته میشوند و کنار یکدیگر رشد میکنند

_____________
نفس نفس میزد و میدویید میون درختهای بلند جنگل اون دنبال پسر بچه میدویید انگار که سعی داره از خطر بزرگی نجاتش بده اونا بعد از چند دقیقه دوییدن به دریاچه رسیدن فریاد زد
_مایک صبر کن
اما بچه بدون توجه به صدای اون درون اب شیرجه زد اون هم بدون مکث پیکر نحیفش و به اب زد توی اب دنبال پسر بچه گشت ؛ ترس وجودش و گرفته بود اون بچه رو به سختی دید به سمت هم دیگه شنا کردن نفس کم اورد ، نیاز داشت که بالای اب بیاد و نفس بگیره به سمت بالای اب شنا کرد اما اون پسر بچه نمیومد انگار که گیر کرده بود و بیشتر به سمت درون اب کشیده میشد اون نمیتونست کاری کنه به سمت بالای اب کشیده میشه ؛ اون بچه اونجا مونده ، چشمای بچه با التماس نگاهش میکنه و ازش کمک میخواد اما اون بدون اینکه خودش بخواد به بالا کشیده میشه تقلا میکنه که به بچه کمک کنه اما نمیشه.
به بالای اب میاد نفس حبس شده درون سینه اش و به سختی بیرون میده صدای جیغ دختری اون و به خودش میاره
تمام مدت زیر اب در حال دیدن یه کابوس بود یا یه دژاوو ؟
برایس : من بردمممم
کلویی : باشه بیاید برگردیم
برایس : اوه اروم باش
کلویی : زین......زینن
زین شک زده در حالی که هنوز درون خاطراتش فرو رفته بود با لمس اون دختر از جاش پرید
برایس : یبار هم که شده لذت ببر.......یبار دیگه مسابقه بدیم؟.....لطفااااااا
زین با شنیدن حرف پسر مقابلش خندید و زبونش و میون دندوناش اورد.
اون سه نفر توی اب دریا مسابقه زیر اب موندن گرفته بودن
ز_تا صخره باهات مسابقه میدم
برایس_باشه ولی دوباره قراره ببازی.اماده ای ؟
صدای ماشین که میون درختها پیچید توجه اون سه نفر و به نور ماشین داد ؛ دلهره وجودشون و گرفت
ز_کلویی عجله کن
زین دست دختر رو گرفت و اون و به سمت پشت صخره برد و خودشون و مخفی کردن
دوتا گروهبان در حالی که یکیشون نور چراغ قوه رو روی پسری که بنظر میرسید تنها درون اب باشه انداخت و دیگری اسلحه رو به سمت پسر نشونه گرفته بود
_ایست خودت و معرفی کن
زین و دختر ترسیده بودن و بیشتر پشت صخره جمع شدن
دوباره صدای فریاد گروهبان بلند شد
_بایست وگرنه شلیک میکنم
پسر در حالی که خودش و روی اب نگه میداشت بلند داد زد
برایس _برایس هستم
_برایس؟
افسر در حالی که از حالت دفاعی خارج میشد و اسلحه اش رو پایین میاورد گفت:

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 29 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Firebird Where stories live. Discover now