🐞48🐺

187 24 0
                                    


🐺علی احسان🐺

لبخندی با دلتنگی روی لبام نشست و میخواستم جوری به آغوش بکشمش که توی وجودم حل بشه!

اما یهو سرش رو به دو طرف تکون داد و اشک هاش دو طرف صورتش رو خیس کرد و عصبی لب زد:
برگرد برو همونجایی که بودی...

بعد حرفش دویید داخل عمارت و صدای گریه های معصومانه اش بلند شد و تا بیام به خودم بیام رفته بود.

با نگرانی و پر از حس های بد سمتش دوییدم و سریع خودم رو به اتاقش رسوندم.

پشت در وایساده بود و نمیزاشت در رو باز کنم و مجبور شدم تموم زورم رو خالی کنم و در رو باز کردم.
رفتم سمتش که جیغی کشید و گفت:
بهم نزدیک نشو...تو یه دروغگویی...هق...هق...هق...

حق داشت!
کی میاد عزیزدردونه اش رو توی شرایط سخت نزدیک یه ماه تنها بزاره و بره؟!
اما باید هر جوری که شده آرومش میکردم.
دوباره یه گام نزدیک تر شدم که حرصی گفت:
علییی!

از صدای بغض دارش بغضم گرفت و لب زدم:
جانه علی...خب بزار بغلت کنم...جونم درد میکنه اینقدر که ازت دور بودم!

با عصبانیت سمتم اومد و ضربه ای به سینه ام زد و گفت:
کجا بودی؟!میدونی چی کشیدم از بی خبریت؟!میدونیییی؟!علی مردم...من رو کشتیییی...

خواستم توی بغلم بکشمش که مقاومت کرد و یه آن سیلی یه طرف صورتم نشست و سکوت!

با چند بار نفس نفس زدن لب زد:
زدمت تا بفهمی اونقدرها هم بچه و خام نیستم که بگی ایراد نداره اشتباه کنم...اترس که خول و خره با یه بغل و بوسه میبخشه من رو!

دستم روی صورتم بود و داشتم شیرینی درد سیلی ای که از عشق زیاد روی صورتم نشسته بود رو با تموم وجودم حسش میکردم و با لبخندی خیره به چشای دریاییش بودم که با بغض لب زد:
اونجوری نگاهم نکن...هق...برو بیرون اصلا...هق...

با خنده ای از ناز کردن هاش حتی میون عصبانیتش بزور بغلش کردم و سریع سمت تخت بردمش و روش خیمه زدم و قبل اینکه بخواد جیغ و دادی بکنه و یا حتی بزنتم دست هاش رو بالای سرش قفل کردم و لبام رو روی لباش کوبیدم و عمیق روی لباش رو بوسیدم.

تنها یه بوسه کافی بود تا خام بشه و پا به پام همراهی کنه.
وقتی نفس کم آورد کمی عقب کشیدم و بعد بوسیدن جای جای صورت لب زدم:
عروسکم مراقب عروسک کوچولومون بوده؟!

دستم رو روی شکمش کشیدم و پیرهنش رو بالا دادم و عمیق روی شکمش رو بوسیدم که دست هاش رو دو طرف صورتم گذاشت و لب زد:
ددی پاشا میخواست بندازمش...همه میگفتن ممکنه دیگه هیچ وقت برنگردی اما شایا میگفت میای و نزاشت این اتفاق بیوفته...اون خیلی مراقبم بود و حتی برای نینیمون کلی عروسک خرید!

🧚🏻‍♂️in his name🤵🏻Où les histoires vivent. Découvrez maintenant