🌈راوی🌈کنارش دراز کشید.
بدن ظریفش رو محکم به آغوش مردونه اش فشرد.
اترس با جون و دل عطرش رو نفس کشید و سختی بدنش رو لمس و نوازش کرد.
میخواست توی این بدن غرق بشه و اصلا وارد بدنش بشه و باهاش یکی بشه.
به قدری عاشقش بود که نمیتونست آروم بگیره.
به یکباره روی بدنش نشست و لباش رو روی لباش کوبید و عمیق بوسید و بلعید و طعم لبای سخت اما گوشتی مردش رو زیر دندون هاش چشید!پر از دلتنگی بود و هر چی بیشتر میبوسیدش کمتر سیر میشد!
اشک هاش جاری شد و میون بوسه هاشون نمایان شد.
علی احسان صد ها بار شکست وقتی درموندگی معشوقه ی پر از ناز و لطافت و ظرافتش رو دید.
به یکباره جاهاشون رو عوض کرد و بدن تنومندش روی زیبایی زندگیش سایه انداخت و خیمه زد و پیشونیش رو عمیق بوسید و بعد از بوسیدن لباش جای جای صورتش رو بوسه باران کرد و بدون هیچ حرفی بوسه هاش رو سمت بدنش برد.
میدونست پسرک لوسش دلخوره و باید قدر یه دنیا نازش رو بکشه و فقط با نوازش و این طلب بخشش تنها بوسه هاش تامین نمیشه!وقتی بوسه هاش روی شکمش نشست لرزش بدنش رو حس کرد.
با دستش روی شکمش رو نوازش کرد و با لبخندی با عشق لب زد:
میدونم ازم دلخوری اما بهم فرصت بده برات جبرانش کنم عروسکه من...باشه؟!لبخندی معصومانه به لبخندش زد و گفت:
این یه ماه رو نمیبخشم اما هنوزم دوستت مثه قبل دارم!