محکم تر ضربه های بعدی رو توی سوراخ ملتهب پسر زیرش کوبید و وقتی خالی شد، شروع به بوسیدن اشک هاش کرد : ببخشید اگه درد گرفت قشنگم.
پسر به چشم هاش نگاه کرد.
هوسوک بهتر از هر کس دیگه ای میتونست حرف های ناگفته ی توی چشم های اون رو بخونه، اون حتی میدونست چشم های اون چطور اسمش رو فریاد میزنن : جانم؟!یونگی بی حال اشاره ای به خودشون کرد و منتظر شد هوسوک متوجه منظورش بشه.
هوسوک : البته که حموم میبرمت قشنگم.
یونگی دوباره هق زد و با اشک هایی که صورتش و لب هاش رو کامل خیس کرده بود، محکم و پشت سر هم هوسوک رو میبوسید.
هوسوک قلبش فشرده شد. انگار هیچ وقت عادت نمیکرد. انگار قرار بود تا ابد، هر بار با دیدن معشوقش قلبش فشرده بشه و قفسه ی سینش سنگین..
عضوش رو از حفره ی پسر خارج کرد و همونطور که هنوز توی بغلش نگهش داشته بود، وارد حموم شد و یونگی رو توی وان گذاشت.
گرمای آب رو تنظیم کرد و شامپوی مورد علاقه ی یونگی، با بوی پرتقال رو توی وان ریخت و خودش هم وارد وان شد و پشتش نشست.
یونگی عقب رفت و به هوسوک تکیه داد. آرامشی که از لیز خوردن پوست خیس و گرمشون روی هم میگرفت رو هیچ جای دنیا نمیتونست شبیهش رو پیدا کنه.
سرش رو بالا برد و منتظر شد تا هوسوک مثل همیشه، صورتش و بدنش رو غرق بوسه های پر از عشقش کنه و اون رو به اوج ببره.
اما وقتی لب های گرمش رو روی لب های خودش حس نکرد شاکی به هوسوکی که توی فکر فرو رفته بود نگاه کرد.
یونگی : نم.. م.. من.. سب.. سو.. بوس!
هوسوک از افکارش بیرون کشیده شد و خنده ی آرومی کرد : چه عجب حرف زدی! یه هفته ای میشه که به جز شبا وقتی زیرم ناله میکنی، صدای قشنگت رو نشنیدم!
یونگی به خاطر اذیت های شوهرش با مشت چند ضربه ی آروم به شکمش زد : اووم.. او.. اوووم!
هوسوک زیر رون هاش رو کشید و باعث شد بدنش توی کف فرو بره و جیغ هاش بلند بشه.
هوسوک به قیافه ی عصبانی و قرمزش خندید : این یکی رو حقت بود! میدونی از اینکه روزه ی سکوت میگیری و صدات رو ازم قایم میکنی متنفرم، اما بازم انجامش میدی! چند بار باید بگم که برام مهم نیست اگه کلمه ها رو نتونی خوب بیان کنی؟ من فقط میخوام بیشتر و بیشتر حست کنم یونگی.
بدن ظریفش رو در آغوش گرفت و با صدای خماری در گوشش زمزمه کرد : میخوام حتی بیشتر صورت خوشگلت رو ببینم. بیشتر بدن داغ و بی نقصت رو لمس کنم. بیشتر عطر بدنت رو بو کنم. و بیشتر صدای بهشتیت رو بشنوم.
یونگی دوباره هق زد و دوباره قلب هوسوک فشرده شد.
کاش همه چیز مثل قبل بود. کاش روزی نمیرسید که یونگیش رو اینطوری ببینه. کاش برمیگشت به گذشته. کاش دوباره میتونست کنار جنازه های نیمه مرده با محبوبش قدم بزنه و به آواز پر احساسی که براش میخوند گوش بده.
أنت تقرأ
𝙂𝙧𝙖𝙮 𝘽𝙡𝙞𝙣𝙙
أدب الهواةکیم وی مُرده! و این اتفاق شبیه حرکت مهره ای بود که زندگیِ سوکجین رو از کیش و مات نجات داد.. تنها کاری که لازم بود انجام بده 3 ماه فرار از خونه ای از صفحه بود که تهدید فعلیش رو به مات ابدی تبدیل میکرد.. کاپل های فرعی : کوکمین / سپ ژانر : جنایی _ ا...