چپتر 7 _ اولین روز

225 29 4
                                    

---پورش---

قبل از این که حرکت کنم و مستقیم از دروازه هایه عمارت رد بشم، یه مدت همینجوری ایستادم و به تصمیماته قشنگی که تا الان برای زندگیم گرفتم فکر کردم .
نگهبانیه جلویه در ازم اسممو پرسید و بهم گفت موتورمو همون کنار پارک کنم . همین طور که به کله خونه نگاه میکردم ، که گوشه گوشش یکی با کت شلواره سیاه ایستاده بود ، یه نفسه عمیق کشیدم .
چرا آخه نیازه که این همه آدم براشون کار کنن ؟ چه کارایی میکنن مگه ،که نیازه همیشه اینقدر مراقب باشن و بادیگارد داشته باشن ؟ اونم این همه ؟
همین که پامو گذاشتم تو اتاق تونستم نگاهه سنگین و غیر دوستانه ی همه رو رو خودم حس کنم . یه گروه از مردایه اونجا بهم سر تکون دادن و یه سریا ام کلا براشون مهم نبود . فقط منم بهشون سر تکون دادم و از بین جمعیت رد شدم .

" اوه ، بالاخره رسیدی . باهام بیا ."
همین که به در رسیدم ، پی چان اومد دنبالم ، یه فایل تو یکی از دستاش بود و یه فنجون قهوه ام تو دسته دیگش .
همینطور که از کناره بعضی از اتاقا رد میشدیم خوب متوجه شدم که قرار نیست هیچ وقت به اینجا عادت کنم . جوه اینجا زیادی ساکت و سنگین و ترسناکه .

" بیا داخل "
رفتم دنباله پی چان تو اتاقی که معلوم بود اتاقه جلساته . پروژکتور ، میزا ، و حتی صندلیا همه به یه ترتیبه خاص و مرتب چیده شده بودن .

" هی ، باید یاد بگیری با بالادستیات سلام علیکه درست حسابی کنی ."
کسی اینو گفت که داشت جعبه ها رو بلند میکرد و میذاشتشون رو میز .

" اوه ... سلام .. خسته نباشید ."
دستمو آروم به نشانه ی احترام بالا آوردم ، اما هنوزم استرس تو هوا احساس میشد .

" هی ... بگو ببینم حقیقت داره که دیروز با بیگ دعوات شده ؟"
پی چان ازم پرسید .

" خودش شروع کرد ."
سریع جوابشو دادم .

" پورش ، لطفا از هر گونه درگیر شدن با آدمایه خودمون جلوگیری و تا حد امکان سعی کن با بچه ها قاطی بشی . برای جنابه کین همه چی رو سخت تر از این نکن ."
فقط شنیدنه اسمش کلا مودمو بهم ریخت . یه جوری ام اسمشو میگه انگار که فرشته ایه که خدا از بهشت فرستادش .

" فعلا بیا اینجا بشین ."
پی چان بهم نشون داد که بشینم ، منم دنبالش رفتم و نشستم .

" این یه تفنگه و اینم چاقوته . هر وقت میخواستی با جنابه کین بری بیرون جفتشو باید با خودت ببری .بلدی چجوری از تفنگ استفاده کنی دیگه .آره ؟ "
پی چان ازم پرسید و منم سرمو تکون دادم . من با بازی کردن با اسلحه و تفنگ بزرگ شدم ، این تیکش مثه آب خوردنه .

" و اصلا فراموش نکن که شغله تو اینجا اینه که از جنابه کین محافظت کنی . هر اتفاقی ام که بیوفته و هر چیزی ام که بشه تو باید ایشونو در امنیته کامل نگه داری ."
و جعبه ی مشکی که توش اسلحه و چاقو بودو بهم تحویل داد .

kinn Porsche _ کین  پورشOnde histórias criam vida. Descubra agora